 
        
            خوش 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḴWŠ 
    
							
    
								
        خوش . [ خ َ ] (ع  اِ) تهیگاه . خاصره  خواه  از انسان  باشد و یا غیر انسان . (منتهی  الارب ) (از تاج  العروس ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۵۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        خوش روش . [ خوَش ْ / خُش ْ رَ وِ ] (ص  مرکب ) آنکه  رفتار خوش  دارد. صاحب  اخلاق  حمیده . خوش کردار. خوش عمل .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش روی . [ خوَش ْ / خُش ْ رَ ] (حامص  مرکب ) خوش رفتاری . نیکوروی . نیکوروشی . خوش روشی  : هنوزم  کهن سرو دارد نوی همان  نقره خنگم  کند خوشروی .نظامی...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش ذات . [ خوَش ْ / خُش ْ ](ص  مرکب ) خوش فطرت . خوش جبلت . مقابل  بدذات . پاک گهر.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش ذوق . [ خوَش ْ / خُش ْ ذَ / ذُو ] (ص  مرکب ) آنکه  ذوق  نیکو دارد. خوش سلیقه .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش راه . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص  مرکب ) ستور راهوار. (ناظم  الاطباء). اسب  خوش رفتار. اسب  مطیع و خوب رو. اسب  غیرحرون  و تندرو.  ||  طعام  لذیذ و نرم...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش رزق . [ خوَش ْ / خُش ْ رِ ] (ص  مرکب ) آنکه  با رزق  است . آنکه  روزی  او خوب  است . پرروزی .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش سری . [ خوَش ْ / خُش ْ س َ ] (حامص  مرکب ) خوش رفتاری . خوش اخلاقی .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش سفر. [ خوَش ْ / خُش ْ س َ ف َ ] (ص  مرکب ) آنکه  در سفر ماندگی  ننماید و با رفیقان  و همسفران  تازه روی  باشدو هم  از خدمت  بدیشان  دریغ نکند. (یا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش سوز. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (نف  مرکب ) که  زود آتش  گیرد. که  بدون  دود سوزد. هیزمی  چون هیمه ٔ کاج  که  خوب  و به  آسانی  بسوزد. مقابل  بدسوز.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش سیر. [ خوَش ْ / خُش ْ س َ / س ِ ] (ص  مرکب ) خوش رفتار. خوش راه . خوش حرکت . راهوار.