اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خوش

نویسه گردانی: ḴWŠ
خوش . [ خ َ ] (ع مص ) نیزه زدن ، منه : خاشه بالرمح . || آرمیدن با زن ، منه : خاش جاریته ؛ آرمید با کنیزک خود. || گرفتن ،منه : خاش الشی ٔ. || پاشیدن ، منه : خاش التراب و غیره فی الوعاء؛ ای پاشید خاک و جز آنرا در آوند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
خوش گداز. [ خوَش ْ / خُش ْ گ ُ ] (نف مرکب )آنکه به سهولت گدازد. (یادداشت مؤلف ) : در دست فراق زرگر توچون نقره ٔ خوش گداز گشتم .سیدحسن غزنوی ...
خوش خیال . [ خوَش ْ / خُش ْ خ َ / خیا ] (ص مرکب ) آنکه پندار نیکو دارد. خوش فکر. آنکه دل بد نمی آورد. || که دلواپس چیزی نیست . که اندیشه و ...
خوش خلقی . [ خوَش ْ / خُش ْ خ ُ ] (حامص مرکب ) تواضع. ملاطفت . (ناظم الاطباء).
خوش گریز. [ خوَش ْ / خُش ْ گ ُ ] (ص مرکب ) آسان گریز. زودگریز. (یادداشت مؤلف ) : زودخیز است و خوش گریز حشرزودزای است و زودمیر شرر.سنائی .
خوش خصال . [ خوَش ْ / خُش ْ خ ِ ] (ص مرکب ) نیکوطبیعت . متواضع. آراسته و پاکیزه سرشت . نیک خوی . (ناظم الاطباء). آنکه خصلت نیکو دارد. آنکه ذات ...
خوش لباس . [ خوَش ْ / خُش ْ ل ِ ] (ص مرکب ) آنکه لباس یا جامه ٔ خوش دوخت و برازنده به الوان متناسب پوشد. || آنکه لباس در تن او خوب جلوه ...
خوش خصلت . [ خوَش ْ / خُش ْ خ ِ ل َ ] (ص مرکب ) آنکه طبیعت خوب دارد. آنکه او را ذاتی و سرشتی پاک است . آنکه در ذات او کدورت و خبثی نیست .
پای خوش . [ خوَ / خُش ْ ] (ص مرکب ) (رشیدی ). رجوع به پای خوشه شود.
خوش آداب . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) رسم و آداب دان . مؤدب . خوش رفتار. (یادداشت مؤلف ).
خوش آرزو.[ خوَش ْ / خُش ْ رِ ] (ص مرکب ) خوش سلیقه . خوب آرزو.- ریدک خوش آرزو ؛ ریدک خوش سلیقه .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.