اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خوش

نویسه گردانی: ḴWŠ
خوش . [ خ َ ] (ع مص ) نیزه زدن ، منه : خاشه بالرمح . || آرمیدن با زن ، منه : خاش جاریته ؛ آرمید با کنیزک خود. || گرفتن ،منه : خاش الشی ٔ. || پاشیدن ، منه : خاش التراب و غیره فی الوعاء؛ ای پاشید خاک و جز آنرا در آوند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۵ ثانیه
خوش مرد. [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ] (ص مرکب ) کسی که بظاهر کارهای نیکو و سخنان ملایم گوید که مردم از او راضی شوند. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی )...
خوش مغز.[ خوَش ْ / خُش ْ م َ ] (ص مرکب ) آنکه مغز خوب دارد. آنکه باطن خوش دارد. مقابل خوش ظاهر. مقابل خوب پوست .
خوش منش . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) فَکِه . فاکِه . خوش طبع. شادان .خندان . خرسند. راضی . (یادداشت مؤلف ) : بدین روز هم نیستی خوش من...
خوش قدم . [ خوَش ْ / خُش ْ ق َ دَ] (ص مرکب ) مبارک پی . میمون النقیبه . فرخ پی . فرخنده پی . خجسته پی . مقابل بدقدم . (یادداشت مؤلف ). || نامی ...
خوش قدم . [ خوَش ْ /خُش ْ ق َ دَ ] (اِخ ) رجوع به سیف الدین خوشقدم شود.
خوش قدم . [ خوَش ْ / خُش ْ ق َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان علیشروان بخش بدره ایلام ، واقع در 65هزارگزی خاور ایلام . کوهستانی و سردسیر با 320 تن ...
خوش فکر. [ خوَش ْ / خُش ْ ف ِ ] (ص مرکب ) آنکه با فکر خود اغلب اصابت بواقع میکند. آنکه صاحب اندیشه ٔ درست است . بافکر.
خوش قطع. [ خوَش ْ / خُش ْ ق َ ] (ص مرکب ) خوش شکل . خوش ترکیب . با اندازه ٔ نیک . به اندازه بریده شده . (ناظم الاطباء). چیزی که اندازه ٔ آن متن...
خوش قلب . [ خوَش ْ / خُش ْ ق َ ] (ص مرکب ) نیکخواه . خواهنده ٔ خوشی برای دیگران . مقابل بدقلب .
خوش قلم . [ خوَش ْ / خُش ْ ق َ ل َ ] (ص مرکب ) کاغذ صاف و نرمی که به خوبی و روانی توان بر آن نوشت . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) : می توان ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵۲ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.