 
        
            خوش آب 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḴWŠ ʼAB 
    
							
    
								
        خوش آب . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِ مرکب ) آب  شیرین  و گوارا. (یادداشت  مؤلف ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        خوش آب . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  سنگان  بخش  میرجاوه ٔ شهرستان  زاهدان ، واقع در جنوب  باختری  میرجاوه با 102 تن  سکنه . (از فر...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش آب .[ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  عیسوند بخش  برازجان  شهرستان  بوشهر واقع در جنوب  باختری  برازجان  کنار راه  شوسه ٔ بوشهر به  ش...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش آب . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  فراشبند بخش  مرکزی  شهرستان  فیروزآباد، واقع در شمال  باختری  فیروزآباد و کنار راه  عمومی  فرا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش آب ورنگ . [ خوَش ْ / خُش ْ ب ُ رَ ] (ص  مرکب ) با رخسار سرخ  و سفید و شاداب . آنکه  رنگ  پوست  بدن  مناسبی  دارد. کنایه  از زیبا و ملیح  است . (یا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش آب وهوا. [ خوَش ْ / خُش ْ ب ُ هََ ] (ص  مرکب ) معتدل . نه  گرم  ونه  سرد. نزه . نزیر. (یادداشت  مؤلف ).  ||  کنایه  از محلی  که  در آن  عیش  و وس...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        باب  خوش آب . [ ب ِ خُش ْ ] (اِخ ) ده  کوچکی  است  از دهستان  سربنان  بخش  زرند شهرستان  کرمان  در 28 هزارگزی  شمال  خاوری  زرند و 2 هزارگزی  جنوب  را...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش آب ورنگی . [ خوَش ْ / خُش ْ ب ُ رَ ] (حامص  مرکب ) حالت  سرخ  و سفیدی  چهره . رنگ  پوست  بدن  مناسب  داشتگی .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش آب وهوائی . [ خوَش ْ / خُش ْ ب ُ هََ ] (حامص  مرکب ) اعتدال . نه  گرمی  و نه  سردی . نزهت . (یادداشت  مؤلف ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوشاب . [ خوَ / خ ُ ] (اِ مرکب ) آبی  که  در آن  انگور و انجیر و آلوبالو و گوجه  و زردآلوی  پخته  باشند و با کمی  قند شیرین  کرده  بنوشند. (ناظم  الاط...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوشاب . [ خوَ / خ ُ ] (اِخ ) آب راهه ای  است  رود شاش  را بماوراءالنهر. رجوع  به  کلمه ٔ خجنده  در معجم  البلدان  شود. (یادداشت  مؤلف ).