خوشحال . [ خوَش ْ
/ خُش ْ ] (ص مرکب ) شاد. باسرور. بی غم . مقابل بدحال . با وقت خوش . || بشاش . کامران . بختیار. شادمان . نیک بخت . (از ناظم الاطباء). مسرور (یادداشت مؤلف )
: من بهر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم .
مولوی .
اندوه فایده نمیکند خوشحال می باید بود. (انیس الطالبین ). || (ق مرکب ) در حال شادمانی و سرور. (ناظم الاطباء). شادان . (یادداشت مؤلف )
: به ذوق دریافت لقای شریف ایشان خوشحال میرفتم . (انیس الطالبین ).