اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خوشخوان

نویسه گردانی: ḴWŠḴWAN
خوشخوان . [ خوَش ْ / خُش ْ خوا / خا ] (نف مرکب ) سرودگوی . مغنی . آوازه خوان نیکو. (ناظم الاطباء). خوش صدا. خوش آواز. خنیاگر. خوش آوا :
مبادا بهره مند از وی خسیسی
بجز خوشخوانی و زیبانویسی .

نظامی .


بساز ای مطرب خوشخوان خوشگو
بشعر فارسی صوت عراقی .

حافظ.


گفتم اکنون سخن خوش که بگوید با من
کان شکرلهجه ٔ خوشخوان خوش الحان میرفت .

حافظ.


- مرغ خوشخوان ؛ بلبل . (یادداشت مؤلف ). هزاردستان :
غنچه ٔ گلبن وصلم ز نسیمش بشکفت
مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد.

حافظ.


گر بهارعمر باشد باز بر طرف چمن
چتر گل بر سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور.

حافظ.


مرغ خوشخوان را بشارت باد کاندر راه عشق
دوست را با ناله ٔ شبهای بیداران خوش است .

حافظ.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.