اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خوش طبع

نویسه گردانی: ḴWŠ ṬBʽ
خوش طبع. [ خوَش ْ / خُش ْ طَ ] (ص مرکب ) بذله گوی . مسخره . (ناظم الاطباء). خوش منش . مزاح . فَکِه . فاکِه . لاغ . شوخ . باطیبت :
جوانی بیامد گشاده زبان
سخنگوی و خوش طبع و روشن روان .

فردوسی .


گاه تو خوش طبع و گهی خشمنی
سیرت این چرخ همین سیرت است .

ناصرخسرو.


سوزنی خوش طبع بادا با ملیح خوش مزاح
خدمت جان ترا از جان و از دل خواستار.

سوزنی .


مشفق و مهربان و خوش طبع و شیرین زبان . (گلستان ). جوانی بر سر این میدان مداومت می نمایدخوش طبع و شیرین زبان . (گلستان ).
یکی مرد شیرین خوش طبع بود
که با ما مسافر در آن ربع بود.

سعدی .


زن خوب خوش طبع رنج است و مار
رها کن زن زشت ناسازگار.

سعدی (بوستان ).


ترشروی بهتر کند سرزنش
که یاران خوش طبع شیرین منش .

سعدی (بوستان ).


|| خوشدل .خوشحال : و براندند از این سخنان گفتند و خوشدل و خوش طبع بازگشتند. (تاریخ بیهقی ).
خوش طبعم از عطات ولی زردرخ ز شرم
حلوا به خوان خواجه مزعفر نکوتر است .

خاقانی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
خوش طبع شدن . [ خوَش ْ / خُش ْ طَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فکاهت . (یادداشت مؤلف ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.