خوش نمک . [ خوَش ْ 
/ خُش ْ ن َ م َ ] (ص  مرکب ) ملیح . نمکین . کنایه  از محبوب  ومعشوق . (از برهان  قاطع) (ناظم  الاطباء) 
: از دیده  جرعه دان  کنم  از رخ  نمکستان 
تا نوش  جام  و خوش نمک  خوان  کیستی . 
خاقانی .
 ||  طعامی  که  نمک آن  از قاعده  بیرون  نباشد. (ناظم  الاطباء). آنچه  کمی  بشوری  مائل  است  و شوری  آن  زننده  و مکروه  نیست . متمایل  بشوری . (یادداشت  مؤلف ) 
: این  بی نمکی  فلک  همی  کرد
وان  خوش نمک  
 ۞  این  جگر همی  خورد. 
نظامی .
همه  ساق  زنگی  خورم  در شراب 
کز آن  خوش نمکتر نیابم  کباب . 
نظامی .
نگردید از جهان  بی نمک  شوری  مرا حاصل 
مگر شور قیامت  خوش نمک  سازد کبابم  را. 
صائب  (از آنندراج ).
 ||  مردم  نمکین . (آنندراج ) 
: اسیران  رومی  بپروردمی 
همه  زنگی  خوش نمک  خوردمی . 
نظامی .
آتش  مرغ  سحر از باب زن 
برجگر خوش نمکان  آب زن .
نظامی .