اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خیره کردن

نویسه گردانی: ḴYRH KRDN
خیره کردن . [ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) متحیر کردن . حیران و سرگردان کردن :
بدیدند پرخون تن شاه را
کجا خیره کردی رخ ماه را.

فردوسی .


صلصل بنوا سخره کند لیلی را
گلبن بگهر خیره کند کسری را.

منوچهری .


مرد خردمند ترا خیره کرد
زینت نکو پند بخروار خویش .

ناصرخسرو.


ناگاه شعاعی پیدا شد که چشمها را خیره کردی . (مجمل التواریخ والقصص ).
سرهوشمندش چنان خیره کرد
که سودا دل روشنش تیره کرد.

سعدی (بوستان ).


- خیره کردن چشم ؛ امتلاس . اختطاف . تسکیر. (یادداشت مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
خیره سری کردن . [ رَ / رِ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عناد کردن .
خیره چشمی کردن . [ رَ / رِ چ َ / چ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیشرمی کردن . پررویی کردن . لجاجت کردن . خودسری کردن . خیره سری کردن . عناد کردن . خو...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.