اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دار

نویسه گردانی: DʼR
دار. (اِخ ) نام بتی است . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
مریض دار. [ م َ ] (نف مرکب ) مریض دارنده . آنکه مریض و بیمار دارد. بیماردار. پرستار.
مصاف دار. [ م َ ] (نف مرکب ) مصاف دارنده . اداره کننده ٔ مصاف . که مدار جنگ مصاف بر آزمودگی و تدبیر و فرمان او باشد. جنگی . مبارز : هر یک به گا...
معاش دار. [ م َ ] (نف مرکب ) کسی که دارای معاشی باشد که کفاف زندگانی وی راکند. || مالک و خداوند. (ناظم الاطباء).
معنی دار. [ م َ ] (نف مرکب ) بامعنی . دارنده ٔ معنی . دارای مفهوم : چون سخن معنی دار مردم گوید... (جامعالحکمتین ص 120). || خردمندانه . عاقلا...
مکتب دار. [ م َ ت َ ] (نف مرکب ) معلم . (آنندراج ). کسی که کودکان را خواندن و نوشتن و جز آن آموزد. (ناظم الاطباء).
ماتم دار.[ ت َ ] (نف مرکب ) عزادار. (ناظم الاطباء). سوکدار.
مایه دار. [ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) هرچیز را گویند که با او گندگی و ضخامتی باشد. (برهان ) (آنندراج ). گنده و ضخیم و ستبر. (ناظم الاطباء) : به ب...
محفه دار. [ م ِ ح َف ْ ف َ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ محفه . برنده ٔ محفه : دل کو محفه دارامید است نزد اوست تا چون کشد محفه ٔ ناز استر سخاش . خاقانی ....
محله دار. [ م َ ح َل ْ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) نگهبان محله . کدخدای محله . رئیس محله که در تحت فرمان کوتوال می باشد. (ناظم الاطباء).
مردم دار. [ م َ دُ ] (نف مرکب ) خوش سلوک . خوش رفتار. که با مردم باحسن سلوک . خوشروئی و ملایمت رفتار کند. که دیگران رانیازارد و نرنجاند. که پ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.