اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

داری

نویسه گردانی: DʼRY
داری . [ را ] (اِخ ) وادیی است به دیار بنی عامر. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
داری . (اِخ ) یکی از طوایف ترکمن ایران . (جغرافیای سیاسی ایران کیهان ص 193). در تاریخ گزیده نام این طایفه جزو طوایف لرآمده است . رجوع ب...
داری . [ را ] (اِخ ) شهری است میان نصیبین و ماردین . (منتهی الارب ). رجوع به دارا شود.
داری . [ را ] (اِخ ) قلعه ای است به طبرستان . (منتهی الارب ). رجوع به دارا شود.
داری . [ ری ی ] (ع اِ) خداوند نعمت . || کشتیبان . (منتهی الارب ). || مرد ملازم خانه . || مشکی که از دارین بحرین می آورند. || (ص ) آگاه ...
داری . (اِ) سرکار. ناظر انبار و ذخیره ٔ عمومی . || دربار و قصر و بارگاه . || ناقوس کلیسا. زنگی در کلیسای عیسویان که در هنگام دعوت مردم به ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
دق داری . [ دِ ] (حامص مرکب ) حالت دق دارنده . مسلولی . رنج و محنت و آزار و زحمت . (ناظم الاطباء). و رجوع به دق شود.
پی داری . [ پ َ / پ ِ ] (حامص مرکب ) حالت پی دار. ریع. دارای چسبندگی و قوت . || دارای دنباله بودن .
چله داری . [ چ ِل ْ ل َ / ل ِ ] (حامص مرکب ) عزاداری در چهلم مرگ کسی . عمل چله دار. و رجوع به چله داری کردن و چله داشتن شود.
باغ داری . (حامص مرکب ) نگاهداری باغ . || خداوند و مالک باغ بودن . || محافظ و نگهبان باغ بودن . || تمشیت امور باغ کردن . باغبانی . || ...
« قبلی صفحه ۱ از ۱۳ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.