اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دامنی

نویسه گردانی: DʼMNY
دامنی . [ م َ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) منسوب به دامن . مخفف دامانی . (انجمن آرا). || جزئی از قماش که برای دامان بکار برند. پاره ای از قماش که خیاط برای دامن تقدیر کند. || جامه که پوشند خادمات بر روی دیگر جامه ها و آن از کمر تا شتالنگ را پوشد. || چادر. چادر باریک یک عرض بی درز. (غیاث ). || سرانداز. مقنعه . سرانداز زنان را گویند. (برهان ) (شعوری ص 432 ج 1) :
خود این شه را حق آن شاه افکنی داد
که بر سرهای شاهان دامنی داد.

امیرخسرو.


هدایت گوید: شعر مذکور در فوق یحتمل اصطلاح هند باشد.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۹۷ ثانیه
دامنی . [ م َ ] (اِخ ) طایفه ای از طوایف بلوچستان مرکزی یا ناحیه ٔ بمپور دارای 200 خانوار. (جغرافیایی سیاسی کیهان ص 99).
سه دامنی . [ س ِ م َ ] (اِ مرکب ) نوعی از قباچه با چاکهای دراز. در شرح خاقانی نوشته جامه ٔ حریر که سه چاک دارد از پیش و یک از قفا. این جام...
تهی دامنی . [ ت َ / ت ِ /ت ُ م َ ] (حامص مرکب ) محرومیت . بی نصیبی : توئی آنکه تا من منم با منی وزین در مبادم تهی دامنی .نظامی .
قصب سه دامنی . [ ق َ ص َ س ِ م َ ] (اِ مرکب ) جامه ٔ چاک دار را گویند. (برهان ). جامه ای است . (انجمن آرا). || کنایه از دریا باشد به اعتبار طول و...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.