داود
نویسه گردانی:
DʼWD
داود. [ وو ] (اِخ ) ابن حمدان بن حمدون التغلبی العدوی . از امراء بنی حمدان و از شجاعان روزگار بوده است و بوی در شجاعت مثل زدندی . حاکم موصل بود بروزگار مقتدر خلیفه ٔعباسی و در جنگ با مونس خادم قائد لشکر مقتدر تیری بدو رسید و کشته شد. (الاعلام زرکلی ) (حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 2 ص 296) (تجارب الامم ج 2 ص 373 و374).
واژه های همانند
۲۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
داود الهاشمی . [ وو دُل ْ ش ِ ] (اِخ ) رجوع به العقد الفرید ج 6 ص 218 شود.
داود الظاهری . [وو دُظْ ظا هَِ ری ی ] (اِخ ) ابن علی بن خلف اصفهانی مکنی به ابوسلیمان از مشاهیر علماء اتقیاست نیاکانش از اصفهانند اما در کوف...
داود السراجی . [ وو دُس ْ س ِ ] (اِخ ) ثقفی مصری محدث است و از ابی سعید الخدری روایت دارد و قتاده از ابن حیان توثیق او کرده است . (حسن المح...
داود الشاذلی . [ وو دُش ْشا ذِ ] (اِخ ) الاسکندری یا نزیل اسکندریه مکنی به ابوسلیمان . او راست : الرسالة المرضیة فی شرح دعاء الشاذلیة. و رجوع ...
داود التنوخی . [ وو دُت ْ ت َ خی ی ] (اِخ )رجوع به داودبن الهیثم و روضات الجنات ص 276 شود.
داود اصفهانی . [ وو دِ اِ ف َ ] (اِخ ) (میرزا...) فرزند میرزا عبداﷲ متخلص به عشق از سادات اصفهان است اما به نام خود داود تخلص مینماید. سلسله ...
داود اصفهانی . [ وو دِ اِ ف َ ] (اِخ ) امام ظاهریه است . رجوع به داود ظاهری و نیز رجوع به داودبن علی بن داودبن خلف اصفهانی و خاندان نوبختی...
گردونه ٔ داود. [ گ َ ن َ / ن ِ ی ِ وو ] (اِخ ) نعش و بنات النعش کبری .
ابن ابی داود. [ اِ ن ُ اَ وو] (اِخ ) ابوبکربن سلیمان ابی داود سجستانی . از بزرگان محدثین و فقهاء و ثقه است . وفات او به سال 316 هَ .ق . و از...
داود السجستانی . [ وو دُس ْ س َ ج ِ ] (اِخ ) صاحب صحاح است . (تاریخ گزیده ص 800).