داود
نویسه گردانی:
DʼWD
داود. [ وو ] (اِخ ) ابن یزیدبن حاتم المهلبی (امیر). از شجاعان و خردمندان است . با پدرش در افریقیه (ناحیه ٔ تونس امروزی ) میزیست و چون پدر درگذشت (سال 170 هَ . ق .) بجای او نشست و نه ماه کفایت مهمات کرد تا اینکه رشید خلیفه عم وی روح بن حاتم را امارت داد وسپس در 184 هجری او را بامارت منسوب ساخت و در آن کار بود تا درگذشت . (از الاعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 306). صاحب قاموس الاعلام ترکی نویسد وی از امیران دولت عباسی است و بسال 174 هَ . ق . از جانب هارون الرشید والی مصرشد و یکسال آنجا فرمانروائی کرد و پیش از آن به سال 170 والی افریقیه شده بود و پس از مصر والی سند شد و به سال 205 هَ . ق . درگذشت . (قاموس الاعلام ترکی ).
واژه های همانند
۲۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
داود. [ وو ] (اِخ ) ابن الملک المعظم عیسی بن محمدبن ایوب صلاح الدین ملقب به الملک الناصر. رجوع به الملک الناصر و الاعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص ...
داود. [ وو ] (اِخ ) ابن المهلب . ازو نکته ای منقولست . رجوع به العقد الفرید ج 1 ص 197 و 198 شود.
داود. [ وو ] (اِخ ) ابن الهیثم بن اسحاق بن بهلول بن حسان بن حسان بن سنان انباری تنوخی . مکنی به ابوسعد. مردی نحوی و لغوی وآشنا به عروض ...
داود. [ وو ] (اِخ ) ابن الهیثم الازدی کوفی مکنی به ابوخالد از رجال امام جعفر صادق (ع ) است . (روضات الجنات ص 276).
داود. [ وو ] (اِخ ) ابن بامشاد. پدر ابوالحسن المصری از افاضل و علماء مذهب ابی حنیفه است . بسیار باهوش و قوی فکرت بود در بغدادسال 239 هَ . ق ....
داود. [ وو ] (اِخ ) ابن بسطام . کاتب و دبیر فضل بن ربیع بوده است بروزگار امین خلیفه ٔ عباسی . (الوزراء و الکتاب ص 236).
داود. [ وو ] (اِخ ) ابن بلال بن اجنحه انصاری . مکنی به ابولیلی . رجوع به ابولیلی الانصاری والد عبدالرحمن و نیز رجوع به تاریخ گزیده چ ارو...
داود. [ وو ] (اِخ ) ابن بهرام ملقب به علاءالدین صاحب ارزنجان . رجوع به علاءالدین و رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 207 و 212 شود.
داود. [ وو ] (اِخ ) ابن بوزید نیشابوری . رجوع به ابوسلیمان داود... شود.
داود. [ وو ] (اِخ ) ابن جراح . جد ابوالحسن علی بن عیسی و او کاتب مستعین خلیفه ٔ عباسی بود و کتاب التاریخ و اخبار الکتاب از اوست . (از الفهرس...