داود
نویسه گردانی:
DʼWD
داود. [ وو ] (اِخ ) ابن یزیدبن عمروبن هبیره ٔ فزاری . والی عراق از جانب مروان حمار خلیفه ٔ اموی . (حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 2 ص 198). هنگامیکه قحطبه از جانب ابومسلم با عنوان سپهسالاری لشکر بر مروانیان درنواحی مختلفه ٔ ایران تاخت برد، عامربن ضباره که از جانت مروانیان در کرمان حکومت میکرد با این داود بدفع قحطبه بجانب اصفهان رفتند و جنگ میان خراسان و شامیان درگرفت . عامر کشته شد و داود گریخت و بخدمت پدر خود عمروبن هبیره در عراق رفت . (حبیب السیر چ خیام ج 2ص 198) (تاریخ وزیری چ باستانی پاریزی ص 51 و 52).
واژه های همانند
۲۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
حاجی داود. (اِخ ) نام محلی است در مشرق شط فرات ، در مقابل جوادیه .
حیات داود. [ ح َ وو ] (اِخ ) نام موضعی است در ناحیه ٔ شمال خلیج فارس . رجوع به جغرافیای غرب ایران شود. نام یکی از دهستانهای دوگانه ٔ بخش ...
تخت داود. [ ت َ ت ِ وو ] (اِخ ) نام کوهی در حوالی تفت که جایی است در یزد. (بهار عجم ) (از آنندراج ذیل تخت حیران ) : نه منظر اختران مسعودا...
باب داود. [ ب ِ وو ] (اِخ ) یکی از درهای مسجد بیت المقدس است . (عقدالفرید چ مصر 1359 ج 7 ص 298).
ابن داود. [ اِ ن ُ وو ] (اِخ ) تقی الدین حسن بن علی بن داود حلی . از بزرگان فقهای شیعه ، شاگرد سید ابن طاوس و محقق و ابن جهم . کتاب او در عل...
ابن داود. [اِ ن ُ وو ] (اِخ ) ابوالحسن محمدبن احمدبن داود قمی .وفات 378 هَ .ق . محدث و فقیه شیعی . از قم به بغدادرفته و در آنجا بترویج حدی...
اشک داود. [ اَک ِ وو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مهره ای باشد سرخ بغایت شفاف . از شرح تحفةالعراقین . (غیاث ) (آنندراج ).
نغمه داود. {نَ مِ} آوای زشت ///////////////////////////////// چو گُوساله سَوار شود بَر هوا وار سِحَر که غارت دَر آیَد به نَغمه اسکندر ////////////////...
دکان داود. [ دُک ْ کا ن ِ وو ] (اِخ ) دخمه ای است نزدیک سرپل زهاب در سنگ در اینجا صورت مردی برجسته در سنگ کنده شده ، این مرد لباس مادی ب...
خلیفه داود. [ خ َ ف ِ وو ] (اِخ ) دهی است از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر. دارای یکصد و ده تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن ...