اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

داودی

نویسه گردانی: DʼWDY
داودی . [ وو ] (ص نسبی ) منسوب به داود پیغمبر و پادشاه یهود.
- الحان داودی ؛ نغمه های خوش داودی :
براین الحان داودی عجب نیست
که مرغان در هوا حیران بمانند.

سعدی .


- حلق داودی ؛ حنجره و گلوگاهی چون حنجره ٔ داود پیغمبر که آواز خوش از آن برآید : حلق داودی متغیر شده و جمال یوسفی بزیان آمده . (گلستان سعدی ).
- حنجره ٔ داودی ؛ حلق داودی یا حنجره ای که چون داود آوای خوش از آن برآید : خوش آوازی که بحنجره ٔ داودی آب از جریان و مرغ از طیران بازدارد. (گلستان سعدی ).
- درع داودی ؛ زره داودی :
تیغ هندی و درع داودی
کشتی جود راند بر جودی .

نظامی .


- زره داودی ؛ زره منسوب به داود پیغمبر : زره داودی بر دوش و بهنگام وفا و بردباری سر تواضع بر پای . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 53).
- || مجازاً چین که بر سطح آب از وزش نسیم و باد ملایم پیدا آید و همچوی زره نماید :
خاسته از مرغزار غلغل تیم و عدی
درشده آب کبود در زره داودی .

منوچهری .


- نغمه ٔ داودی ؛ آواز خوش داود پیغمبر. و رجوع به نغمه ٔ داود شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
داودی . [ وو ] (اِ) نوعی گل است . گلی و نباتی است . (از آنندراج ). از گلهای زینتی است و برنگ های سپید و زرد و دورنگ سپید و بنفش و نوع کم پر...
داودی . [ وو ] (ص نسبی ) منسوب به داودبن علی اصفهانی . و آن بیشتر بر منسوبان به ابی سلیمان داودبن علی اصفهانی در مذهب اطلاق شود. (الانسا...
داودی . [ وو ] (اِخ ) رجوع به احمدبن علی . در الاعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 306 شود).
داودی . [ وو ] (اِخ ) رجوع به محمدبن عبدالحی در الاعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 306 شود.
داودی . [ وو ] (اِخ ) رجوع به محمود داودی شود. (چهارمقاله ).
داودی . [ وو ] (اِخ ) ابن عنبسته . رجوع به ابن عنبسته در معجم المطبوعات شود. صاحب معجم المطبوعات گوید: این نام را بصورتهای مختلفه از قبیل ا...
داودی . [ وو ] (اِخ ) ابوالقاسم . ثعالبی گوید در روزگار ما او صدر اهل فضل و یگانه ٔاعیان ادب و علم به شهر هرات است و در جود و بخشندگی شهره ...
داودی . [ وو ] (اِخ ) نام قبیله ای از لران مقیم لر کوچک (لرستان ) بروزگاران گذشته . (از تاریخ گزیده چ اروپا ص 547).
داودی . [ وو ] (اِخ ) نام تیره ای از ایل آقاجری کوه گیلویه ٔ فارس . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 88).
داودی . [ وو ] (اِخ ) نام طایفه ای از کردان مقیم شمال کفری . (جغرافیایی سیاسی کیهان ص 57).
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.