داوودی
نویسه گردانی:
DʼWWDY
داوودی . (اِخ ) احمدبن علی بن عتبةالداوودی مورخ است و کتاب معروف عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب ازوست . (الاعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 56).
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۴ ثانیه
داودی . [ وو ] (اِخ ) نام قبیله ای از لران مقیم لر کوچک (لرستان ) بروزگاران گذشته . (از تاریخ گزیده چ اروپا ص 547).
داودی . [ وو ] (اِخ ) نام تیره ای از ایل آقاجری کوه گیلویه ٔ فارس . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 88).
داودی . [ وو ] (اِخ ) نام طایفه ای از کردان مقیم شمال کفری . (جغرافیایی سیاسی کیهان ص 57).
داودی . [ وو ] (اِخ ) نام کوهی و ناحیتی به هرسین در استان پنجم (کرمانشاهان ).
گل داودی . [ گ ُ ل ِ وو ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) گلی است شبیه به گل نسرین و برگ آن مانند برگ پنبه و گیاه آن بقدر ذرعی و تا بدو ذرع بالا...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
علی داودی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن حسین داودی ، مکنّی به ابوالقاسم . وی در هرات قاضی بود و در تر جمه ٔ تاریخ یمینی ذکر او آمده است . رجوع ب...
اشک داودی . [ اَ ک ِ وو ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) همان بکاء و گریه ٔ حضرت داود علی نبینا و علیه الصلوة و السلام که از خوف زلتی که از آن حض...
ابوالحسن داودی . [ اَ بُل ْ ح َ س َن ِ و و ] (اِخ ) از مردم بوسنج هرات . ظاهراً محدث و فقیهی است . رجوع به تاج العروس در کلمه ٔ بوسنج شود.
جمال الاسلام داودی . [ ج َ لُُل اِ وو ] (اِخ ) عبدالرحمان بن محمد از اکابر علم ادب و خلاف و مذهب و از مشایخ خراسان بود. نخست نزدعلمای ایران...