اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دخن

نویسه گردانی: DḴN
دخن . [ دَ خ َ ] (ع مص ) بوی دود گرفتن طعام . (منتهی الارب ).دودگند شدن طعام . (تاج المصادر بیهقی ) (المصاد زوزنی ). || دودگند کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || بد شدن خوی کسی و ردی و پلیدی گردیدن وی . (منتهی الارب ). || هیزم انداختن بر آتش و فاسد گردانیدن وی را تا دود برآورد. (منتهی الارب ). || بزرگ شکم شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۳ ثانیه
دخن . [ دَ خ ِ ] (ع ص ) رجل دخن الخلق ؛ مرد تلخ خو. (منتهی الارب ). || ثوب دخن ؛ جامه ٔ دودگن . (مهذب الاسماء).
دخن . [ دَ ] (ع مص ) دود برآمدن از آتش . (منتهی الارب ). دودکردن . (زوزنی ) (دهار). دود کردن آتش . || تیره گون گردیدن ستورو همچنین نبات . تیر...
دخن . [ دُ خ َ ] (ع اِ) ج ِ دخنه . (ازمنتهی الارب ). رجوع به نحبةالدهر دمشقی ص 266 شود.
دخن . [ دَ خ َ ] (ع اِ) دود. || تیرگی : و هدنة علی دخن ؛ ای سکون لعلة لایصلح . || کینه . || بدخلقی . || جوهر شمشیر. || تغییر عقل و دین ...
دخن . [ دُ ] (ع اِ) ارزن . ارزن که بهندی کنکنی یا چنیاست . (منتهی الارب ). غله ای باشد که آن را ارزن و گاورس گویند و بهندی چنیا نامند. (غی...
ابن دخن . [ اِ ن ُ دُ ] (اِخ ) نام کوهی . (المزهر).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.