درک . [ دَ رَ
/ دَ ] (ع مص ، اِ) دررسیدن . (منتهی الارب ). لحاق و رسیدن به چیزی . (از اقرب الموارد و ذیل آن )
: لاتخاف دَرَکاً و لاتخشی . (قرآن
20 / 77)؛ بیم نداری [ ای موسی ] از دریافتن و رسیدن [ قوم فرعون ] و نمی ترسی . || بدست آوردن حاجت ، گویند: اللهم أعنی علی درک الحاجة؛ یعنی خداوندا مرا بر درک و بدست آوردن حاجت یاوری کن . (از اقرب الموارد). || فرس درک الطریدة؛ اسبی که رسنده به طریده و شکار است .
۞ (از اقرب الموارد). || رسن پاره ای که در طرف رسن بزرگ یا درگوشه ٔ دلو بندند. (منتهی الارب ). ریسمانی که به انتهای ریسمان بزرگ بندند تا با آب در تماس باشد و ریسمان دلو نپوسد و متعفن نگردد.
۞ (از اقرب الموارد). || نهایت تک هر چیز. (منتهی الارب ). دورترین نقطه از انتهای هر چیز، گویند: بلغ الغواص درک البحر؛ یعنی غواص به دورترین نقطه ٔ انتهای دریا رسید. (از اقرب الموارد). قعر چیزی گود. بن جائی ژرف . (یادداشت مرحوم دهخدا). ج ، أدراک . || تک دوزخ . (منتهی الارب ). طبقه ای از طبقات جهنم . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). طبقه ٔ دوزخ . (غیاث ) (آنندراج ). و طبقات دوزخ را درکات گویند چنانکه ازآن ِ بهشت را درجات . (آنندراج ). طَبَق دوزخ . (دهار). طبقه ٔ اسفل جحیم . (لغت محلی شوشتر، خطی ). دوزخ . (ناظم الاطباء). هر یک از منازل گناهکاران به دوزخ .هر یک از طبقات دوزخ که روی به پستی دارد. ته جهنم .در مقابل درجه . ج ، درکات . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
الدرک الاسفل ؛ درک اسفل . طبق زیرین دوزخ . (دهار). تک دوزخ
: ان المنافقین فی الدرک الاسفل من النار و لن تجد لهم نصیراً. (قرآن
4 145/)؛ همانا که منافقان در طبقه ٔ زیرترند از آتش و هرگز برای ایشان یاوری نیابی .
درک الاسفل است جای امید
به درج کی رسد کسی ز درک .
ابولیث طبری .
زندان درک اسفل و زندانبان مالک دوزخ . (سندبادنامه ص
249). || خطابی یا تعبیری نماینده ٔ نفرت و بی اعتنائی کار کسی یا زیان و اتلاف حاصل از کار وی . کلمه ٔ «درک » یا «به درک » برای ابراز تنفریا نشان دادن بی اعتنایی نسبت به اتلاف چیزی یا انجام عملی بر زبان می آید. (فرهنگ لغات عامیانه ): به درک .به درک اسفل ؛ به اسفل السافلین .
-
به درک ؛ کلمه ٔ ناسزا و نفرین و فحش مرادف به جهنم ، فی النار السقر، چه بهتراز این ، به تون ، به طبس ، به تون طبس . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
به درک رفتن ؛ به جهنم رفتن .(ناظم الاطباء).
- || تعبیری از مردن فردی منفور. مردن کسی که از او تنفر داشته باشند. (فرهنگ لغات عامیانه ).
-
به درک فرستادن ؛ کشتن مفسد و فاسد عقیده ای را.
-
به درک واصل شدن ؛ تعبیری ازمردن کسی که به فساد و تباهی و بدعقیدتی مشهور باشد.
-
درک اسفل السافلین ؛ به تغیر و خشم و قهر در مورد رفتن کسی گویند. (فرهنگ عوام ).
|| پایه گاه فروسوی . (دهار). پایگاه فروسو. (ترجمان القرآن جرجانی ). || خرخشه . || ج ِ دَرَکة. (دهار). رجوع به درکة شود. || (اصطلاح فقه ) آنچه از پی پدید آید از عوارض ، گویند: علیه ضمان الدرک . (از منتهی الارب ). بازگشت قیمت است هنگام استحقاق ،و این تعریف را گویند با «خلاص » و «عهده » یکی است ولی ابوحنیفه آنرا خاص درک می داند، و تفسیر خلاص رها کردن مبیع و تسلیم اوست سوی مشتری در هر حال ، و عهده بر چند معنی اطلاق شود، بر چک قدیم و بر پیمان و بر حقوق پیمان و بر درک و بر خیار شرط. (از کشاف اصطلاحات الفنون از فتاوی ابراهیم شاهی از کتاب البیع)
: قسط من و فرزندان من از ترکه و اموال شوهرم از من بخرد و آن چندین جزو است و درک و عهده ٔ آن بر من بود. (تاریخ قم ص
249).
-
ضامن درک ؛ ضامن هر اتفاقی از عوارض خواه نیک باشد و یا بد. (ناظم الاطباء). و نیز رجوع به ضمان درک ذیل ضمان شود.