اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دروا شدن

نویسه گردانی: DRWʼ ŠDN
دروا شدن . [ دَرْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) واشدن . معلق شدن . آویخته شدن . برآمدن : تیصیص ؛ گشاده و دروا شدن زمین به روئیدن گیاه (از منتهی الارب )؛ دروا شدن گیاه به شکوفه . (از منتهی الارب ).نَسع، نُسوع ؛ دروا شدن گوشت بن دندان از دندان و فروهشته و سست گردیدن . (از منتهی الارب ). نِقض ؛ زمین که دروا شده باشد بوقت برآمدن سماروغ از وی . (صراح ).
- درواشده ؛ برجوشیده . برآمده : قُلاع ، قُلاعة، قِلْفِعة، خاک درواشده که زیر او سماروغ برآمده باشد. (منتهی الارب ).
|| راست ایستادن . برپا شدن . نصب شدن . (ناظم الاطباء). بپا خاستن . برخاستن . رو به هوا شدن : انتعاش ؛دروا شدن افتاده از لغزش . (از منتهی الارب ). انتعاص ؛دروا شدن افتاده . (از منتهی الارب ). تناهض ؛ بسوی یکدیگر دروا شدن دو خصم در حرب . (صراح ). شُصُوّ، شُصی ّ،شَظی ̍؛ دروا شدن هر دو دست و پای مرده . (از منتهی الارب ). شُصُوّ، پر گردیدن مشک پس دروا شدن قوائم آن . (از منتهی الارب ). شول ، شولان ؛ بلند و دروا شدن دم . (از منتهی الارب ). قُفوف ؛ دروا شدن و برخاستن موی بر تن از ترس و جز آن . (از منتهی الارب ). قَوْمة؛ دروا شدن میان رکوع و سجود. (از منتهی الارب ). لَع، لَعاً؛ کلمه ای که به مردم شکوخیده گویند تا از لغزش دروا شود.(منتهی الارب ). نُهوض ؛ دروا شدن و بال گستردن مرغ جهت پریدن . (از منتهی الارب ) (از صراح ). شاصیة؛ خیک درآکنده که پایچه های آن دروا شده باشد. (منتهی الارب ).
- درواشده ؛ راست ایستاده . برپاشده . بپاخاسته .برخاسته : شاصی ؛ مرد پای درواشده . (منتهی الارب ).
|| معلق شدن . سرنگون گشتن . واژگون شدن . || پراکنده شدن . منتشر شدن :
بانگ گفت بد چو دروا می شود
از سقر تا خود چه در وامی شود.

مولوی .


رجوع به دروای و دروای شدن شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.