اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دریاب

نویسه گردانی: DRYAB
دریاب . [ دَرْ ] (اِ) ۞ دریا را گویند که به عربی بحر خوانند. (برهان ). دریا. (جهانگیری ) :
عدیل ماهیان باشم به دریاب
که همچون ماهیم همواره در آب .

(ویس و رامین ).


دل و جان هرکس چنان غم گرفت
که ماهی به دریاب ماتم گرفت .

اسدی .


موش را موی هست چون سنجاب
لیک پاکی نیابد از دریاب .

سنائی .


تو حل خواهی شدن در آب معنی
اگر هستی یقین دریاب معنی .

عطار (از جهانگیری ).


بحر است و حباب و آب دریا
آن بحر درین حباب دریاب .

شاه نعمت اﷲ ولی (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۵ ثانیه
دریاب . [ دَرْ ] (ن مف مرکب ) قابل درک . دریافتنی . دریابیدنی : جُنّاب و گرو بستی دی با من و کردیم هر شرط و وفاقی ۞ که بود واجب و دریاب .ل...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.