دست
نویسه گردانی:
DST
دست . [ دَ ] (معرب ، اِ) لغت فارسی داخل در زبان عرب است . رجوع به دست در معانی مختلف شود. معرب است . (منتهی الارب ). جامه . (منتهی الارب ). لباس . (اقرب الموارد). || کاغد. (منتهی الارب ). ورق . (اقرب الموارد). || خانه . (منتهی الارب ). || مسند ملوک و جز آن . (منتهی الارب ). ج ،دُسوت . (اقرب الموارد) (دهار) (مهذب الاسماء). شیخ عبدالرحمان کویتی در هجو مفتی بغداد گوید :
تصدر الدست منفوخاً من التیه
بوﱡ ولکنه من غیر تشبیه .
|| حیله و خدعه . (اقرب الموارد). || صدر و قسمت بالای خانه . (از اقرب الموارد). صدر. (دهار) (نصاب ). || مجلس . (اقرب الموارد). || وسادة. (اقرب الموارد). چاربالش . (مهذب الاسماء). چهاربالش . (دهار). حریری اغلب این معانی را درعبارتی گرد آورده و گفته است : نشدتک اﷲ ألست الذی أعاره الدست (یعنی جامه ) فقلت لا والذی أحلک فی هذاالدست (یعنی صدر مجلس ) ما أنا بصاحب ذلک الدست (یعنی جامه ) بل أنت الذی تم ّ علیه الدست (یعنی حیله و خدعه ). (از اقرب الموارد). || آنکه در شطرنج پیروز شده و بازی را برده است ، گویند «الدست لی » و «الدست علی » و آن فارسی است . (از اقرب الموارد).
- حسن الدست ؛ شطرنج باز ماهر و حاذق . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴۳۰ مورد، زمان جستجو: ۱.۷۱ ثانیه
اقدام واژه ای عربی است و جایگزین پارسی «در دست اقدام»، این می باشد: پویژار pavižâr (پارتی: patvižâr)**** علی محمد عالیقدر 09163657861
رو دست رفتن . [ دَ رَت َ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، در مزایده و حراج بیش از دیگری بر قیمت متاع افزودن . (یادداشت مؤلف ).
دست واداشتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) رها کردن . دست برداشتن .- دست از سبال کسی واداشتن یا دست از سبیل یا بروت کسی واداشتن ؛ کنایه از ترک ...
دست نوردیدن . [ دَ ن َ وَ دی دَ ] (مص مرکب ) برزدن آستین . نوردیدن آستین جامه : قبا بست و چابک نوردیددست قبایش دریدند و دستش شکست . سعدی .ر...
دست گرداندن . [ دَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) گرداندن و به دور درآوردن با دست . چرخاندن با دست . || با دست زیر و زبر کردن چنانکه برنج و گندم را ...
دست نارسیدنی .[ دَ رَ / رِ دَ ] (ص لیاقت مرکب ) غیرقابل دست رس .
دست افشاندن . [ دَ اَ دَ ] (مص مرکب ) رقص . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). رقص کردن . (غیاث ) (آنندراج ) انجمن آرا). کنایه از رقاصی کردن . (بر...
دست برتافتن . [ دَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) پیچاندن دست .- دست شکیب کسی برتافتن ؛ صبر از او بردن : آرام دلم بستدی و دست شکیبم برتافتی و پنجه...
دست برداشتن . [ دَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) دست بلند کردن . دست را از روی زمین یا از روی چیزی بالا بردن و بلند کردن : بدانم به دستی که برداش...
دست برآوردن . [ دَ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) دست بیرون آوردن . خارج ساختن دست از چیزی : برآری دست از آن برد یمانی نمائی دست برد آنگه که دان...