اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دعود

نویسه گردانی: DʽWD
دعود. [ دُ ] (ع اِ) ج ِ دَعد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به دعد شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
داود. [ وو ] (اِخ ) البصیر. او راست : مجمع المنافع البدنیة، و آن منتخبی است از کتاب المفردات ابن البیطار. (معجم المطبوعات ).
داود. [ وو ] (اِخ ) المطران یوسف . (1829 - 1890 میلادی ). رئیس اسقفان دمشق است . رجوع به یوسف داود... و رجوع به معجم المطبوعات العربیة ج 1 ...
داود. [ وو ] (اِخ ) محمد داودبن میرزا عبداﷲ از اجله ٔ سادات عالی درجات اصفهان بوده و «عشق » تخلص میکرده است . به سال 1065 هَ . ق . دراصفهان ...
داود. [ وو ] (اِخ ) ملک ناصربن ملک معظم شرف الدین عیسی بن ملک عادل ابوبکر سیف الدین محمدبن نجم الدین ایوب . وی پس از فوت ملک معظم پدرش...
داود. [ وو ] (اِخ ) (ملک ...) ظاهراً از حکام گرجستان بوده است بعهد غازان خان . (از تاریخ مبارک غازانی چ اروپا ص 117).
داود. [ وو ] (اِخ ) ملک زاهر ابوسلیمان مجیرالدین بن صلاح الدین ایوبی . دوازدهمین پسر سلطان صلاح الدین یوسف ایوبی کرد معروف است و از دیگر بر...
داود. [ وو ] (اِخ ) (میرزا...) از شاعران ایران و از خاندان شهزادگان صفوی است این بیت از اوست :از لعل لبت در تب و تابست دل مادر آتش یاقوت...
داود. [ وو ] (اِخ ) میمندی . ظاهراً از ندیمان سلطان مسعود غزنوی بوده است و بیهقی ضمن حکایتی از شراب خوردن مسعود به باغ پیروزی نام وی در...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
داوود. [ وو ] (اِخ ) (ملک ...) رجوع به داود پیغمبر شود. (الکامل ج 1 ص 94).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.