اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دف ء

نویسه گردانی: DF ʼ
دف ء. [ دِف ْءْ ] (ع اِ) شدت گرما.(منتهی الارب ). نقیض شدت سرما. (از اقرب الموارد). ج ، أدفاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || ناخوشی . (منتهی الارب ). || شیر و پشم و بچه ٔ ستور و مانند آن که نفع گیرند از وی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): و الانعام خلقها لکم فیها دف ء و منافع و منها تأکلون . (قرآن 5/16)؛ و انعام را برای شما آفرید که در آنها «دف ء» است و منافعی ، و از آنها می خورید. || آنچه بدان پوشش نمایند ازپشم و صوف و مانند آن . (منتهی الارب ). آنچه بدان گرم شوند از لباس و خیمه و بساط. (ترجمان القرآن جرجانی ). آنچه گرم کند از پشم و پشم شتر. (از اقرب الموارد). پشم ستور و مانند آن که از وی نفع یابند و گرم شوند در سرما. (یادداشت مرحوم دهخدا). || دهش . (منتهی الارب ). عطیه . (ذیل اقرب الموارد از لسان ). || پس برده ٔ دیوار. (منتهی الارب ). پس رده ٔ دیوار. (ناظم الاطباء). «کن » و پناهگاه دیوار. (از اقرب الموارد): اقعد فی دف ء هذا الحائط؛ در پناه این دیوار بنشین . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
دف . [ دَ ] (اِ) ۞ چنبری که پوستی بر آن کشند و قوالان نوازند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). چنبری ۞ باشد که پوستی بر آن چسبانند و قوال...
دف . [ دَف ف ] (ع مص ) جنبانیدن مرغ هر دو بال را در پریدن . (از منتهی الارب ). دفیف . (اقرب الموارد).پریدن مرغ در روی زمین . (دهار). پریدن ...
دف . [ دَف ف ] (ع اِ) پهلو از هر چیز، یا کناره ٔ آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پهلو. (دهار).- ذات الدف ؛ ذات الجنب : رماه اﷲ بذات الدف...
دف . [ دُف ف / دَف ف ] (ع اِ) سازی که در سورها زنند. (منتهی الارب ). آلت طربی است که بدان زنند، و بزرگ و مدور آنرا «مزهر» گویند. (از اقرب ا...
دف زن . [ دَ زَ ] (نف مرکب ) دف زننده . دف کوبنده . نوازنده ٔ دف . آنکه از دف طبق اصول آوا برآورد. دفاف . صناج . (دهار) : یا رب ستدی ملک ز دست...
دف گر. [ دَ گ َ ] (ص مرکب ) دفّاف . (از دهار).
دف زنی . [ دَ زَ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل دف زن . رجوع به دف و دف زن شود.
دف ساز. [ دَ ] (نف مرکب ) دف سازنده . کسی که دف و طبل می سازد. (ناظم الاطباء). دفاف . (از منتهی الارب ). و رجوع به دف شود.
دف نواز. [ دَ ن َ ] (نف مرکب ) دف نوازنده . نوازنده ٔ دف . دایره زن . (ناظم الاطباء). دفالی : به خوش خوانی دف نواز تذروبه مرغوله ٔ زلف رقاص ...
دف زدن . [ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) کوفتن بر دف . زدن بر دف تا آواز برآرد. نواختن دف : مطربانْشان از درون دف می زنندبحرها در شورشان کف می زنن...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.