دل 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        DL 
    
							
    
								
        دل . [ دَل ل  ] (ص ، ق ) دل  و دل . دلادل . پر چنانکه  ظرفی  ازمایع. پر، چنانکه  از سر بخواهد شدن  [ مایع ظرف  ] . پر تا لبه . مالامال . و رجوع  به  دلادل  و دل  و دل  شود.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۴۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۶ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        دل . [ دَل ل  ] (ع  مص ) ناز نمودن  زن بر شوهر خود. (از منتهی  الارب ). ناز کردن . (تاج  المصادر بیهقی ) (دهار). جرأت  نشان  دادن  زن  بر شوهر خویش ب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دل . [ دَل ل  ] (ع  اِ) ناز. (منتهی  الارب ) (دهار).  ||  روش  نیکو و سیرت . (منتهی  الارب ). حالتی  که  انسان  دارد از سکون  و وقار و حسن  سیرت . (از...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دل . [ دَ ] (اِ) در همدان  اِشَنَک  را گویند، که  نوعی  صنوبر است . (از یادداشت  مرحوم  دهخدا). رجوع  به  اشنک  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دل . [ دَ ] (اِ) در لهجه ٔ گناباد خراسان ، سگ  ماده .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دل . [ دَ ] (اِ) به  هندی  دریا را گویند. (از لغت  محلی  شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دل . [ دُ ] (اِ) گرهی  چند که  در امعاء و شکم  از قبض  بعد از بیماری  بهم  رسد. و بعضی  گویند مرضی  است  مانند گره  که در شکم  بهم  میرسد و مهلک  می ب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دل . [ دَ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  اورامان  بخش  رزاب  شهرستان  سنندج . سکنه ٔ آن  775 تن . راه  آن  مالرو. آب  آن  از چشمه  و محصول  آن  غلات  و...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دل . [ دِ ] (اِ)  ۞  قلب  و فؤاد. (آنندراج ). قلب  که  جسمی  است  گوشتی  و واقع در جوف  سینه  و آلت  اصلی  و مبداء دَوَران  خون  است . (ناظم  الاطباء...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سگ ماده  - در زبان کرمانشاهی ( دل را اینطوری بخوانید ، حرف اول فتحه دار و حرف دوم ساکن است )
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دلdel معنی ۱. (زیستشناسی) = قلب ۲. [مجاز] خاطر و ضمیر. ۳. [مجاز] شکم. ۴. [مجاز] درون و میان چیزی. ⟨ دل آزردن: (مصدر متعدی) [مجاز] کسی را رنجاندن؛ آز...