اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دل برگرفتن

نویسه گردانی: DL BRGRFTN
دل برگرفتن . [ دِ ب َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) دل برکندن . دل کندن . دل برداشتن . صرف نظر نمودن . دست کشیدن . دیگر دوست نداشتن . مقابل دل بستن :
نه بتوان دل ز کارت برگرفتن
نه از دل نیز بارت برگرفتن .

نظامی .


نه دل می داد ازو دل برگرفتن
نه می شایستش اندر بر گرفتن .

نظامی .


با هرکه مشورت کنم از جور آن صنم
گوید ببایدت دل ازین کار برگرفت .

سعدی .


کدام چاره سگالم که در تو درگیرد
کجا روم که دل من دل از تو برگیرد.

سعدی .


بخدا که گر بمیرم که دل از تو برنگیرم
برو ای طبیبم از سر که دوا نمی پذیرم .

سعدی .


دلم دل از هوس یار برنمی گیرد
طریق مردم هشیار برنمی گیرد.

سعدی .


در شگفتم که درین مدت ایام فراق
برگرفتی ز حریفان دل و دل میدادت .

حافظ.


دل برگرفته بودم از ایام گل ولی
کاری بکرد همت پاکان روزه دار.

حافظ.


از قلیه دل به خون جگربرگرفته ایم
جان داده ایم و صحن مزعفر گرفته ایم .

بسحاق .


به دریا قطره چون گردید واصل ترک سر گیرد
کسی چون با تو بنشیند چه سان دل از تو برگیرد.

قاسم مشهدی (از آنندراج ).


|| ناامید شدن . قطع امید کردن . مأیوس شدن :
به آورد ازو ماند اندر شگفت
غمی شد دل از جان و تن برگرفت .

فردوسی .


ز جان دختر امید دل برگرفت
به پیش پدر زاری اندرگرفت .

فردوسی .


همه کس ز گرشاسپ دل برگرفت
که تند اژدهایی بد آن بس شگفت .

اسدی .


مرا دل ازجان شیرین برباید گرفت . (کلیله و دمنه ). مسهل بساخت و به بیمار داد... اطبا از او سؤال کردند که این چه مخاطره بود... جواب داد. چون دل برگرفتند، گفتم آخر در مسهل امید است و در نادادن هیچ امید نه . (چهار مقاله ). بر تلخی عیش دل بباید نهاد، بل دل از جان شیرین بر باید گرفت . (سندبادنامه ص 216). رجوع به این ترکیب ذیل گرفتن شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.