دمغ
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        DMḠ
    
							
    
								
        دمغ. [ دَ ] (ع مص ) شکستن  سر کسی  را چنانکه  به  دماغ  رسد. (منتهی  الارب ) (آنندراج ) (ناظم  الاطباء) (المصادر زوزنی ) (تاج  المصادر بیهقی ) (از ترجمان  القرآن  جرجانی  ص 49) (از اقرب  الموارد).  ||  زدن  بر دماغ  کسی .  ||  درد رسانیدن  آفتاب  به  دماغ  کسی . (منتهی  الارب ) (آنندراج ) (ناظم  الاطباء) (از اقرب  الموارد).  ||  ذبح  کردن  جهت  مهمانی  کسانی  گوسپند لاغر و یا گوسپند فربه  را. (منتهی  الارب ) (ناظم  الاطباء) (از اقرب  الموارد).  ||  نیست  کردن . نابود کردن . (یادداشت  مؤلف ).  ||  غالب  آمدن  حق  بر باطل  و از میان  بردن  آن . (از اقرب  الموارد).  ||  باطل  کردن . (تاج  المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (ترجمان  القرآن  جرجانی  ص 49).  ||  خوار کردن . (تاج  المصادر بیهقی ). مغلوب  کردن . (از اقرب  الموارد).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        دمغ. [ دَ م َ ] (از ع ، ص ) سرشکسته . (ناظم  الاطباء). سرخورده . بور: چون  دید حرفش  درست  درنیامد دمغ شد.  ||  خجل  و شرمسار. (ناظم  الاطباء).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دمغ شدن . [ دَ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خجل  و شرمسار گشتن . (ناظم  الاطباء).  ||  بشکسته  شدن . حالتی  که  دست  دهد کسی  را که  ناگهان  به  دیدن  یا ش...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دمق . [ دَ م َ ] (معرب ، اِ) معرب  از دمه ٔ فارسی . باد وبرف .  ||  دزدی . (منتهی  الارب ) (آنندراج ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دمق . [ دَ ] (ع  مص ) داخل  کردن  چیزی  در چیزی .  ||  دزدیدن  چیزی . (از اقرب  الموارد).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دمق . [ دَ م َ ] (ع  مص ) بشکستن . (از المصادر زوزنی ). دندان  شکستن . (تاج  المصادر بیهقی ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دمق  شدن . [ دَ م َ ش ُ دَ ] (مص  مرکب ) دمغ شدن . (یادداشت  مؤلف ). بشکسته  شدن . رجوع  به  دمغ شدن  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        علی آباد دمق . [ ع َ دِ دَ م َ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  ترک  شهرستان  ملایر واقع در 36 هزارگزی  شمال  باختری  شهر ملایر و 15 هزارگزی  باختر راه  ...