اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دوز

نویسه گردانی: DWZ
دوز. (اِ) نوعی بازی که عرب آن را سَدَّر و قَرق گوید. (یادداشت مؤلف ). قرق . سدر.دوز که بازیی است و در آن چهل خط کشند و سنگریزه ها به صف نهند. (منتهی الارب ). رجوع به سدر و قرق شود.
- دوزبازی ؛ بازی سدرو قرق کردن .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
کنایه به حیله گری در به ثمر رساندن امور است... با هر کلکی کار را پیش بردن... با دوز و دغلکاری رفع مشکلات را کردن...
دوز و کلک . [ زُ ک َ ل َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) توطئه . حیله . نیرنگ . اسباب چینی . توطئه چینی . حقه بازی : با هزار دوز و کلک خانه را از دست من...
ساغری دوز. [ غ َ ] (نف مرکب ) دوزنده ٔ کفش ساغری . ساغری ساز. صاغری دوز. رجوع به ساغری و صاغری شود.
صاغری دوز.[ غ َ ] (نف مرکب ) آنکه کفش صاغری دوزد. صاغری ساز.
قلعه دوز. [ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بویراحمد گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان ، در 6هزارگزی شمال آرو به بهبهان . موقع جغرافیا...
بادله دوز. [ دِ ل َ / ل ِ] (نف مرکب ) آنکه با تار نقره (بادله ) لباس دوزد.
آشرمه دوز. [ ش ُم َ / م ِ ] (نف مرکب ) آنکه حرفتش آشرمه دوختن است .
گیلان دوز. (اِخ ) دهی است از دهستان گنجگاه بخش سنجبد شهرستان مشکین شهر. واقع در 20هزارگزی باختر مرکز بخش و 2هزارگزی شوسه ٔ میانه و خیاو. محل...
فرنگی دوز. [ ف َ رَ ] (نف مرکب ) خیاط و دوزنده ای که به اسلوب فرنگی و با دقت و نظم جامه یا هر چیز دیگر را بدوزد. || (ن مف مرکب ) جامه یا ...
طاقیه دوز. [ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) کسی که طاقیه کند. آنکه طاقیه سازد. رجوع به طاقیه شود : من که چون قالب بی جان شدم از سوز جگرهست سود...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۸ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.