اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دوستی

نویسه گردانی: DWSTY
دوستی . (حامص ) حالت و صفت و عمل دوست . محبت و مودت و خیرخواهی و رفاقت و یاری . مهر. ود. وداد. موالات . ولاء. الف . الفت . خلت . اخاء. مواخات . حبابت . خلاف خصومت . مقابل دشمنی . ضد دشمنی و عداوت و بغض . (یادداشت مؤلف ). محبت . یگانگی . صداقت . ولا. حب . (دهار). خلة. (ترجمان القرآن ) (دهار). علاقه . (دستوراللغة) (دهار) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). خلالة. خلولة. رخم . رخمة. موالاة. عنوة. علاق . صداقت . (منتهی الارب ) :
ز دشمن مکن دوستی خواستار
و گر چند خواند ترا شهریار.

فردوسی .


از آرزوی جنگ زره خواهی بستر
وز دوستی جنگ سپر داری بالین .

فرخی .


ز دوستی که مر او راست عفو شاد شود
چو کهتری که بر او معترف شودبه گناه .

فرخی .


همه دشمنی از تو دیدم ولیکن
نگویم که تو دوستی را نشایی .

فرخی .


گویی اندر دل پنهانت همی دارم دوست
به بود دشمنی از دوستی پنهانی .

منوچهری .


یا دوستی صادق یا دشمنی ظاهر
یا یکسره پیوستن یا یکسره بیزاری .

منوچهری .


آنچه شرط شده است برمن از این بیعت از وفا و دوستی عهد خداست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317).هرگز نیت من خالی نگردد از دوستی او. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316). چه چاره داشتم که دوستی همگان بجای نیاورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 255). امیرمحمود خواست که میان او و خانیان دوستی و عقد باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 684).
آن سگان کت جان نگردد بی عوار از عیبشان
تا نشویی تن به آب دوستی آل عبا.

ناصرخسرو.


ز بهر دوستی آل مصطفی بر من
بزرگ دشمن و بدگوی و بدزبان شده ای .

ناصرخسرو.


مرا بر دوستی آل پیمبر
نباید کم حسودو دشمن اکنون .

ناصرخسرو.


خاک توام مرا چه خوری خون به دوستی
جان منی مرا مکش اکنون به دوستی .

خاقانی .


من اینک دم دوستی می زنم
گر او دوست دارد وگر دشمنم .

سعدی (بوستان ).


ما را دگر به سرو بلند التفات نیست
از دوستی قامت بااعتدال دوست .

سعدی .


رضای دوست نگهدار و صبر کن سعدی
که دوستی نبود ناله و نفیر از دوست .

سعدی .


با هر کسی که دوستی اظهار می کنم
خوابیده دشمنی است که بیدار می کنم .

نافع (ازامثال و حکم ).


ترک حدیث دوستی قصه ٔ آب و آتش است
گرگ به گله آشنا می شود و نمی شود.

سیداشرف الدین حسینی (نسیم شمال ).


- امثال :
دوستی به دوستی جو بیار زردآلو ببر . (از امثال و حکم دهخدا).
دوستی به زور و مهمانی به تکلف نمی شود . (امثال و حکم دهخدا).
دوستی بی سبب می شود دشمنی بی سبب نمی شود . (امثال و حکم دهخدا).
دوستی بی غیرت دشمنی است . (امثال و حکم دهخدا).
دوستی جاهل به دوستی خرس ماند . (امثال و حکم دهخدا).
دوستی خاله خرسه ؛ محبت جاهلانه که به ضرر محبوب منجر شود. (امثال و حکم دهخدا).
دوستی خدا را در کم آزاری شناس . (خواجه عبداﷲ انصاری ).
دوستی دوستان در غیبت توان شناخت . (امثال و حکم دهخدا).
دوستی دوستان کیسه و کاسه و پیاله و نواله را بقا نباشد . (امثال و حکم دهخدا).
دوستی دوستی آرد . (امثال و حکم دهخدا).
دوستی دوستی از سرت می کنند پوستی . (امثال و حکم دهخدا).
دوستی را عتاب تباه کند . (امثال و حکم دهخدا).
دوستی ز ابله بتر از دشمنی است . (امثال و حکم دهخدا).
دوستی میان دو تن به صلاح باشد چند بدگوی در میانه نشود .
رستم بن مهر هرمزد مجوسی . (امثال و حکم دهخدا).
- دوستی جستن ؛ جویای دوستی ورفاقت و مودت گشتن :
خردمند خاقان بدان روزگار
همی دوستی جست با شهریار.

فردوسی .


ز دشمن دوستی نآید و گرچه دوستی جوید
در این معنی مثل بسیار زد لقمان و جز لقمان .

فرخی .


- دوستی و دشمنی ستارگان ؛ منجمان در آن مذهب گوناگون دارند چنانکه برخی اصل آن ازطبع و اثر ستاره کنند چون زحل و مشتری که اولی تاریک و نحس است و دومی روشن و سعد و به اعتدال چون یکدیگر را ضدند و مخالف دشمنند نیز و هست از منجمان که اصل آن از مخالفی کنند اندر هر کیفیت پس هر که آتشی بود دشمن آبی بود و هوایی دشمن خاکی و هست کسی که دوستی و دشمنی میان ایشان از نهاد خانه و شرفهای ایشان برگیرد و هندوان آن را سخت معتقدند و حتی از خانه و شرف مقدمتر دارند. (از التفهیم صص 402 - 403).
|| عشق . (ناظم الاطباء).هوا. (یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح صوفیه ).نزد صوفیه سبق محبت الهی را گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
دل دوستی . [ دِ ] (حامص مرکب ) عشق . محبت قلبی : من [ اراقیت ] ترا [ اسکندر را ] از بهر دل دوستی بیاوردم نه از بهر کینه . (اسکندرنامه نسخه ٔ...
بچه دوستی . [ ب َ چ َ / چ ِ /ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) عمل بچه دوست . دوستداری بچه . بچه دوست داشتن . بچه خواهی . دوست گرفتن اطفال .
پول دوستی . (حامص مرکب ) حالت پول دوست . عمل پول دوست .
جان دوستی . (حامص مرکب ) عمل جان دوست . دوست داشتن جان . رجوع به جان دوست شود.
ملت دوستی . [ م ِل ْ ل َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی ملت دوست . و رجوع به ملت دوست شود.
نوع دوستی . [ ن َ / نُو ] (حامص مرکب ) بشردوستی . محبت و دلسوزی در حق افراد نوع . نوع پرستی .
دانش دوستی . [ ن ِ ](حامص مرکب ) عمل دانش دوست . حب ّ علم . خواهانی علم .
دولت دوستی . [ دَ / دُو ل َ ] (حامص مرکب ) دولت خواهی . دولت پرستی . خیرخواهی : ز دولت دوستی جان بر تو ریزم نیم دشمن که از دولت گریزم . نظام...
غریب دوستی . [ غ َ ] (حامص مرکب ) عمل شخص غریب دوست . ملاطفت و مهربانی درباره ٔ مردم درویش و غریب و بینوا : و انصاف در آن است که در همدان...
کتاب دوستی . [ ک ِ ] (حامص مرکب ) علاقه ٔ مفرط به حفظو قرائت کتاب . (فرهنگ فارسی معین ). عمل کتاب دوست .
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.