گفتگو درباره واژه گزارش تخلف دوک نویسه گردانی: DWK دوک . (فرانسوی ، اِ) ۞ کلمه ٔ فرانسوی و تأنیث آن دوشس ۞ است و آن لقبی از القاب نجبای فرانسه است .(یادداشت مؤلف ). یکی از القاب اشراف اروپا. || فرمانروای یک دوک نشین . (فرهنگ فارسی معین ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه واژه معنی دوک ریسه دوک ریسه . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) دوکی که بدان ریسمان و طناب خیمه و جز آن تابند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرا). مِفتَلَة. (... دوک ریسی دوک ریسی . (حامص مرکب ) دوک رشتن . صفت و شغل دوک ریس : زن برون کرد کلوک از انگشت کرد بر دوک و دوک ریسی پشت . لبیبی .و رجوع به دوک شود. دوک نشین دوک نشین . [ ن ِ ] (اِ مرکب ) ۞ ناحیه ٔ محل اقامت دوک یا تحت تسلط و مالکیت او؛ و دوک کلمه ٔ فرانسوی و لقبی است اشراف و نجبای فرانسه را. (... دوک رشته دوک رشته . [ رِ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) دوک ریسه . (ناظم الاطباء). رجوع به دوک ریسه شود. جوژه دوک جوژه دوک . [ ژَ / ژِ ] (اِ مرکب ) رخنه وشکاف کمر دوک را گویند که در وقت رشتن پنبه ریسمان چرخ را بر آن اندازند. (برهان ). شکاف کمر دوک که ... چاه دوک چاه دوک . (اِخ ) دهی است از دهستان طبس بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 7 هزارگزی شمال باختری درمیان بر سر راه شوسه ٔ بیرجند به درمیان ... دوک تراش دوک تراش . [ ت َ ] (نف مرکب ) کسی که دوک می سازد و خراطی می کند. (ناظم الاطباء). دوک ساز. (آنندراج ). مِغزَلی ّ. (دهار) (ملخص اللغات ). خراط. ... دوک رشتن دوک رشتن . [ رِ ت َ ] (مص مرکب ) ریسیدن پنبه یا پشم با دوک : رسم دوک رشتن از پشم و موی وی [ کیومرث ] آورد تا از آن جامه ها کردند. (ترجم... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود