اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دوله

نویسه گردانی: DWLH
دوله . [ دَ ل َ / ل ِ ] (اِ) دایره . (از برهان (فرهنگ جهانگیری ). || گردباد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). گردباد که آن را دیوباد نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). || زلف . (از برهان ) (آنندراج ) (ازفرهنگ جهانگیری ). پیاله و پیمانه ٔ شراب . (از آنندراج ) (از برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). پیمانه ٔ شراب . (شرفنامه ٔ منیری ). || پشته ٔ بلند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) :
هر که بر این ره نرود دره ودوله ست رهش
من که بر این شاهرهم برره هموارم از او.

مولوی (از آنندراج ).


- دوله بر دوله ؛ پر از فراز و نشیب . با پیچ و خم بسیار :
شب تاریک و دیو بیغوله
راه باریک و دوله بر دوله .

اوحدی (از آنندراج ).


|| رفتن سرابالا و سراشیب . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). به معنی دایره نیز آمده است چه قطر دایره را که عربی است در کتب قدیم به پارسی گنج دوله ترجمه کرده اند و گنج به معنی گنجایش است . (از آنندراج ) (از انجمن آرا). || مویه و زاری و فغان و ناله . ولوله و غریو. (ناظم الاطباء). فریاد و ناله . (آنندراج ) (انجمن آرا). || صدای سگ و شغال را نیز گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). مویه و ناله ٔ سگ . (برهان ).
- دوله کردن ؛ صدا کردن سگ و شغال . زوزه کردن :
لیک نزدیک او چنان باشد
که سگ از دور می کند دوله .

فرخی (ازجهانگیری ).


گرد خاوند خویش می گردید
دوله کرده به خاک می غلطید.

نزاری (از آنندراج ).


|| شکم . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا). شکم آدمی و سایر حیوانات . (برهان ) (لغت محلی شوشتر). شکنبه . (آنندراج ) (انجمن آرا) :
شهله چربش دوله گیپا پاچه دست و کله سر
روده زیچک شش حسیبک دل کباب و خون جگر.

بسحاق اطعمه (از آنندراج ).


|| شخصی که خود را صاحب کمال وانماید و آنچنان نباشد. (ناظم الاطباء) (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). آنکه خود را چیزی داند و نبود. (شرفنامه ٔ منیری ). || چلپاسه . (ناظم الاطباء). || خاک و غبار و گرد. (ناظم الاطباء). گرد و خاک . (از برهان ). و رجوع به دولَخ شود.
- دوله باد ؛ باد که گرد و خاک برانگیزد : پنداشتند که آن جماعت مگر سیلابی بودند که فروگذشت یا دوله بادی که از روی خاک غباری برانگیخت . (تاریخ جهانگشای جوینی ).
|| (ص ) احمق و ابله . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
دوله . [ دَ ل َ] (ع اِ) دولة. دولت ، در فارسی بیشتر به صورت ترکیب (مضاف الیه ) القاب آید: معزالدوله ، عضد الدوله . اعتمادالدوله . (یادداشت مؤل...
دوله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) مکر و حیله . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از برهان ) (جهانگیری ). به معنی مکرو حیله با استشهاد به این شعر فرخی غلط ا...
دوله . [ ل َ / ل ِ ] (هندی ، اِ) داماد را گویند که شوهر عروس باشد. (لغت شوشتر).
دوله . [ دَ وَ ل َ / ل ِ ] (اِ) پیاله و ساغر و جام . (ناظم الاطباء). پیمانه و پیاله ٔ شراب . (برهان ).
دوله . [ دَ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درزآب بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. واقع در 46هزارگزی شمال باختری مشهد دارای 493 تن سکنه است . آب آ...
دوله . [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان . واقع در 30هزارگزی باختری کنگاور. دارای 296 تن سکنه است . آب ...
دوله چر. [ دَ ل َ / ل ِ چ َ ] (اِ مرکب ) فلک گردنده . (ناظم الاطباء).
نی دوله . [ ن َ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیجنوند بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام . در 26هزارگزی جنوب غربی چرداول ، در منطقه ٔ کوهستانی...
دوله سیر. [ دُ ل ِ ](اِخ ) دهی است از دهستان تیلکوه بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج . واقع در 52هزارگزی شمال باختری دیوان دره . سکنه ٔ آن 110ت...
سنگ دوله . [ س َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) گردباد باشد و آن بادی است که خاک را بشکل مخروطی بر هوا برد و به عربی اعصار گویند. و با واو مجهول بنظر...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.