دهش
نویسه گردانی:
DHŠ
دهش . [ دَ هَِ ] (ع ص ) متحیر و عقل رفته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
دهش . [ دَ ] (ع مص ) متحیر ساختن و بردن عقل کسی را. (ناظم الاطباء).
دهش . [ دَ هََ ] (ع مص ) متحیر و سرگشته شدن یا عقل کسی رفتن از فراموشی یا از بیخودی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). سرگشته شدن ....
دهش . [ دَ / دِ هَِ ] (اِمص ) ۞ از ده (ماده ٔ مضارع دادن ، به معنی بخشیدن به اضافه ٔ شین اسم مصدری ) جود. هبه . سخا.بذل . رادی . بخشندگی . ج...
نیکی دهش . [ دِ هَِ ] (ص مرکب ) نیکی کننده . محسن . (فرهنگ فارسی معین ). معطی الخیر. (یادداشت مؤلف ) : یکی طاس می بر کفش برنهادز یزدان نیکی ...
دانا.در آئین بودا مربوط به دهش میشود. این دهش تنها به صدقه دادن و سخاوتمندی محدود نمیشود و معنی مشخص دینی دارد؛ یعنی تأمین نیازمندیهای روزانه سانگ...
داد و دهش . [ دُ دَ هَِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع . عطا و بخشش . عدل و سخا : بفرمان یزدان پیروزگربداد و دهش تنگ بسته کمر. فردوسی .بداد...
دحش . [ دَ ] (ع مص ) در کاری درآوردن . داخل کردن . (دزی ح 1 ص 425).