اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دهنه

نویسه گردانی: DHNH
دهنه . [ دَ هََ ن َ ] (اِ مرکب ) هرچیز همانند و شبیه به دهان . || ثقبه و سوراخ . || چاک و شکاف . || سوفار. (ناظم الاطباء). || کناره ٔ دریا و سرحد. (غیاث ). || مدخل چنانکه در غار و چاه . (یادداشت مؤلف ). دهانه ٔ آب و خیک و امثال آن . (از آنندراج ). مدخل هرچیز و دهانه ٔ آن : تیمورشاه با سرداران قزلباشیه دهنه ٔ دربند را گرفته ... (مجمل التواریخ گلستانه ).
- امثال :
دهنه ٔ جیبش را تار عنکبوت گرفته ؛ یعنی دیری است که نقدی در جیب ندارد. (امثال و حکم دهخدا).
|| فک . || لگام اسب . (ناظم الاطباء). افساری که آهن در آن هست که در دهان اسب جای گیرد و آن آهن را نیز دهنه گویند. لجام . دهانه . (یادداشت مؤلف ) (از برهان ). آبخوری . آبخوره .
- دهنه سر خود ؛ بی بند و بار. افسار گسسته . فسارآهخته . (یادداشت مؤلف ).
|| آهن پاره ٔ سر لگام که در دهن اسب جای گیرد و مانع از نیک آشامیدن او شود. (یادداشت مؤلف ). آهن لگام که اسبان را بر دهن کنند. (آنندراج ). || کارتنک .تار عنبکوت . (یادداشت مؤلف ). || یشف . (ناظم الاطباء). || نوعی سنگ شبیه به زمرد که دهنج نیز گویند. (از ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ) (از برهان ) (از غیاث ): [ ماه دلالت دارد بر ] ... هر سنگی سپید و دهنه و سنگ قمر. (التفهیم ).
- دهنه ٔ فرنگ ؛ دهن فرنگ . (یادداشت مؤلف ). اسم فارسی دهنج ذهبی است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به ترکیب دهان فرنگی در ذیل دهن شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
دهنه . [ دَ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس . واقع در 7هزارگزی شمال کلاله با 600 تن سکنه . آب آن از رو...
دهنه . [ دُه ْ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان . واقع در 47هزارگزی شمال باختری ابهر با 348 تن سکنه . آب آن از...
دهنه . [ دُه ْ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان . واقع در 49هزارگزی شمال باختری سیردان . با 325 تن سکنه . ...
دهنه. به فاصله بین دو تکیه‌گاه یک عضو سازه‌ای مانند تیر یا پل، دهنه یا دهانه (به انگلیسی: Span) گفته می‌شود. یک دهانه ممکن است به یک تیر یا یک سیم مح...
دهنه سر. [ دَ هََ ن ِ س َ ] (اِخ )دهی است از دهستان دهشال بخش آستانه شهرستان لاهیجان . واقع در 24هزارگزی شمال خاوری آستانه . آب آن از حشمت...
پنج دهنه . [ پ َ دَ هََ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) دارای پنج دهانه . پنج چشمه (پل ).
پنج دهنه . [ پ َ دَ هََ ن َ / ن ِ ](اِخ ) نام موضعی است در پایان ولایت بحرآباد خراسان .(از حبیب السیر چ طهران جزو 3 از ج 3 ص 251 س آخر).
دهنه بید. [ دَ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان امجزبخش جبال بارز شهرستان جیرفت . واقع در 75هزارگزی جنوب خاوری مسکون با 250 تن سکنه . آب آن ...
دهنه چاه . [ دَ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند. واقع در 15هزارگزی جنوب باختری درمیان با 132 تن سکنه ....
دهنه اجاق . [ دَه ْ ن ِ اُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بام بخش صفی آبادشهرستان سبزوار. واقع در 36هزارگزی شمال باختری صفی آباد با 1005 تن سکنه...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.