ذات السعیر
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḎʼT ʼLSʽYR
    
							
    
								
        ذات السعیر. [ تُس ْ س َ ] (اِخ ) منزلی  است  نزدیک  مدینه . و بلعمی  در شرح  غزوه ٔ انواط گوید: فصل  در ذکر خبر غزو انواط: و این  غزو را غزو انواطخوانند. پیغمبر صلی اﷲ علیه  و سلم  برفت  و بر پایان  کوهی  شد و آن  کوه  را نام  رضوی  بود و همی  رفت  تا از حدّ یثرب  بیرون  شد و بحد تهامه  درآمد و بمنزلی  فرودآمدکه  آن  منزل  را انواط گویند. خبر آمد که  کاروان  را بجهانیدند و کس  را نیافتند و از آنجا به  مدینه  بازآمدند و چون  ماه  دیگر بود به  جمادی الاولی  برفت  و ابوسلمةبن  عبدالاشهل  را بر مدینه  خلیفه  ساخت  و علم  بدست  حمزه داد. و منزلی  است  بنزدیک  مدینه  آن  را ذات السعیر خوانند پس  پیغمبر را صلی اﷲ علیه  و سلم  خبر آمد که  کاروان  از این  راه  نیامد پس  بر دست  راست  از این  منزل  برفتند و پیاده  آمدند بمنزلی  که  آنجا نیز گذر کاروان  بود، هم  نیافتند و آنجا درختی  بود بزرگ  که  آن  را ذات النسا خوانند بسایه ٔ آن  درخت  فرودآمدند پس  پیغمبر صلی اﷲعلیه  و سلم  زیر آن  درخت  نماز کرد و آنجا دیک  پختند و شب  آنجا بودند و آن  مزگت  زیر آن  درخت  که  پیغمبر صلی اﷲ علیه  و سلم  نماز کرده  است  و جای  آن  دیک  هست  پس  دیگر روز برفتند بطلب  کاروان  شدند بمنزلی  دیگر و از آنجا بجائی  شدند نامش  مسرعه  (؟) پس  بمنزلی  دیگر فرودآمدند نام  آن  صخرالرماد باز دیگر بجایی  آمدند نامش  شوب  (؟) و از آنجا آب  خوردند و باز بصحرا آمدند و اندرآن  راه  هیچ  منزل  و هیچ  جای  آب  نماند که  دانستند که  کاروان  گذر کند که  نه  همه  گشتند و هیچ  جای  از کاروان اثر نیافتند پس  براه  راست  بازآمدند و باز به  ذات السعیر آمدند و آنجا مردمانی  بودند از بنی لحم . پیغمبر صلی اﷲ علیه  و سلم  با ایشان  صلح  کرد و باز به  مدینه  آمد اندر ماه  جمادی الاخر. و اندر این  غزو ذات السعیر بودکه  پیغمبر صلی اﷲ علیه  و سلم  علی  مرتضی  را طلب  کرد ونیافت  و از دیه  بیرون  شده  بود و بزیر خرماستانی  خفته  و جامه  از وی  باز شده  بود و روی  او بخاک  اندر رفته و پیغمبر علیه السلام  او را بیدار کرد و گفت  قم  یا اباتراب  این  لقب  بر علی  علیه السلام  بماند و او بدین  فخرکردی  و دوست  داشتی  که  او را بدین  کنیت  خواندندی . عمار یاسر گفت  من  با علی  خفته  بودم  هم  بر آن  خاک ، چون  آواز پیغمبر صلی اﷲ علیه  و سلم  شنیدم  بیدار شدم  آن  حضرت  را دیدم  که  علی  را بیدار میکرد و علی  برخاست  و پیش  پیغمبر صلی اﷲ علیه  و سلم  بایستاد و پیغمبر به  ردای مبارک  خویش  سر و روی  علی  را پاک  میکرد پس  فرمود یا علی  اندر این  جهان  بدبخت تر از آن  کس  نیست  که  ترا دشمن  دارد و ترا بکشد و بر سرت  زخم  زند تا این  محاسن  تواز خون  سرت  تر شود و پیغمبر صلی اﷲ علیه  و سلم  پیش  از آنکه  بغزوها شود فاطمه  را به  علی  علیه السلام  داد و فاطمه  هنوز سیزده ساله  بود و به  ماه  صفر او را به  خانه ٔ امیرالمؤمنین  علی  فرستاد پس  از آن  بغزوها بیرون  شد به  ربیعالاول  و از این  غزوها که  آخر جمادی الاولی  بازگشت  پس  چون  از این  غزوها بازگشت  و روزی  دو به  مدینه بماند مردی  بیامد از مکه  نام  او عمروبن  جابر و به  مدینه  تاختن  کرد و تا حدّ مدینه  بیامد و ستوران  مدینه براند از چراگاه  چه  گاو و گوسفند و خر هرچه  یافتند ببردند و براه  کج  به  بادیه  اندر شدند و به  مکه  بردندو از مدینه  بسه  روز در راه  بودند و پیغمبر صلی اﷲ علیه  و سلم  از پس  سه  روز خبر یافت  پس  برنشست  با جماعتی از مهاجران  و از پس  ایشان  بتاختند تا از حدّ مدینه  بیرون  آمدند و ایشان  را درنیافتند و علم  بدین  غزو علی  علیه السلام  داشت  پس  برفتند تا بسر چاهی  رسیدند آنجافرودآمدند و سه  روز ببودند و باز به  مدینه  آمدند.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    
								
    هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.