ذراح
نویسه گردانی:
ḎRʼḤ
ذراح . [ ذَ ] (اِخ ) دژی است به صنعاءِ یمن .
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ذراح . [ ذَ ] (ع ص ) لبن ذراح ؛ شیر با آب آمیخته .
ذراح . [ ذُ / ذُرْرا ] (ع اِ) ذروح . رجوع به ذروح و ذراریح شود.
ذراة. [ ذَ ] (اِخ ) حصنی در کوه جحاف به یَمَن .
ضراح . [ ض ِ ] (اِخ ) موضعی است ، و در اخبار نام آن آمده است . (معجم البلدان ).
ضراح . [ ض ِ ] (ع مص ) لگد زدن . (منتهی الارب ).
ضراح . [ ض َ ح ِ ] (ع اِ فعل ) اَضرح . دور کن و بینداز. (منتهی الارب ).
ضراح . [ ض ُ ] (اِخ ) خانه ای است در آسمان چهارم . (دهار) (مهذب الاسماء). بیت المعمور که قبله ٔ ملائکه است در آسمان چهارم . (منتخب اللغات ). ...
ضراح . [ ض َرْ را ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ).
زراح . [ زُرْ را ] (ع ص ) خوش حرکات . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زراه . [ زَ ] (اِ) مطلق دریا را گویند و به عربی بحر خوانند. (برهان ). دریا. (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). دریا و بحر. (ناظم الاطباء). او...