ذرع
نویسه گردانی:
ḎRʽ
ذرع . [ ذَ ] (ع مص ) به گز کردن . گز کردن و پیمودن جامه را به ذراع . به ارش پیمودن . (تاج المصادربیهقی ). || ذرع قیئی کسی را؛ غلبه کردن قیئی بر او و تاب نیاوردن بمنع آن . || غلبه کردن قیئی بر مردم . (تاج المصادر بیهقی ). || ذرع بعیر؛ پای بر ذراع اشتر نهادن سوار شدن را. || ذرع کسی ؛ خبه کردن او را به ذراع از پس وی . || آب خوردن از مشک و یا عام است . || ذَرِع َ الیه ؛ شفاعت کرد نزد وی . || ذرع رجلین ؛ مانده گردیدن هر دو پای . || سبقت بردن ؛ ذرعه ، سبق الی فیه . (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
ضراء. [ ض َ ] (ع مص ) نهان شدن . (منتهی الارب ).
ضراء. [ ض َرْ را ] (ع اِ) ضرّ. گزند. || سختی . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). بدحالی . (منتهی الارب ). مقابل سرّاء. درشتی . درویشی . (دهار). بأ...
زاغ زرع . [ غ ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زاغ بزرگ را غداف و زاغ کوچک را زاغ و زاغ الزرع نیز خوانند. مأکول اللحم است . گویند زیادت از ...
غراب زرع . [ غ ُ ب ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غراب الزرع . رجوع به غراب الزرع شود.
کشت و زرع . [ ک ِ ت ُ زَ ] (ترکیب عطفی ،اِ مرکب ) زراعت . فلاحت . دهقنت . کشاورزی . برزیگری . برزگری . کشت . اَبکار. حرث . احتراث . (یادداشت مؤلف ...
سرا و ضرا.[ س َرْ را وُ ض َرْ را ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شدت و رخا. راحتی و ناراحتی . خوشی و ناخوشی : اگر تو از صحبت ما ملول گشته ای من به...
ضرع الکلبة. [ ض َ عُل ْ ک َ ب َ ] (ع اِ مرکب ) سنجد. رجوع به سنجدشود. || زقوم . رجوع به ضروع الکلبة شود.
ابن ابی زرع . [ اِ ن ُ اَ زَ ] (اِخ ) ابوالحسن یا ابوعبداﷲ علی فاسی مراکشی . مورخ . تاریخ زندگانی او درست معلوم نیست . در اواخر قرن هفتم و او...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.