ذریح
نویسه گردانی:
ḎRYḤ
ذریح . [ ذُ رَ ] (اِخ ) حمیری . محدث است . || نام پسر محمدبن مناذر شاعر. (معجم الادباء، چ مارگلیوث ص 107 س 12 و بعد آن ).
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
ذریح . [ ذِرْ ر ] (ع اِ) ذروح . رجوع به ذراح و ذروح و ذراریح شود.
ذریح . [ ذَ ] (اِخ ) پدر قبیله ای است از عرب .
ذریح . [ ذَ ] (ع اِ) پشته ها. هضاب . مفرد آن ذریحه است .
ذریح . [ ذَ ] (اِخ ) نام گشنی یعنی فحلی معروف است از شتران که اشتران نژاده را بوی نسبت کنند.
ذریح . [ ] رجوع به معجم الادباء یاقوت ج 7 ص 107 س 12 - 14 شود.
ذریح . [ ذِرْ ری ] (اِخ ) نام بتی بود به نجیر از ناحیه ٔ یمن ، نزدیک حضرموت . (معجم البلدان ).
ام ذریح . [ اُم ْ م ِ ذُ رَ ] (اِخ ) عبدیه . از اصحاب علی بن ابیطالب (ع ) بود. رجوع به ریحانة الادب ج 6 ص 220 شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ذریة. [ ذُ رْ ری ی َ ] (ع اِ) نسل . پشت . فرزندان . پدران و فرزندان .نسل آدمی و پری . نسل مردمان و جِن ّ. فرزند. فرزندان و فرزندزادگان ، یستوی ...
ضریح . [ ض َ ] (ع اِ) گور. (منتهی الارب )(منتخب اللغات ). قبر. قبر بی لحد. گور بی لحد. (مهذب الاسماء) (دهار). مغاکی که در میان گور سازند برای ...