ذعط
نویسه گردانی:
ḎʽṬ
ذعط. [ ذَ ] (ع مص )سبک گلو بریدن کسی را یا عام ّ است . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۳۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
ذات الشوکة. [ تُش ْ ش َ ک َ ] (ع ص مرکب ) خاردار. || صاحب شوکت . || خداوند سلاح .
ذات الشهور. [ تُش ْ ش ُ ] (ع ص مرکب ) آن زن که بحد زنان رسیده لکن خون نمی بیند. عده ٔ طلاق او در صورت آرمیدگی با زوج سه ماه هلالی است ...
ذات الصدور. [ تُص ْ ص ُ ](ع اِ مرکب ) افکار. اندیشه ها. حاجتها. (مهذب الاسماء). مضمرات قلب : انه علیم بذات الصدور. (قرآن 5/11).
ذات الضریع. [ تُض ْ ض َ ] (ع اِ مرکب ) التهاب ضریع. ۞
ذات العنبیة. [ تُل ْ ع ِ ن َ بی ی َ ] (ع اِ مرکب ) بیماری التهاب عنبیة است . ۞
ذات القرون . [ تُل ْ ق ُ ] (اِخ ) کنیت شام است . مرقش اکبر راست : و اهلی بالشام ذات القرون . (از المرصع).
ذات القصور. [ تُل ْ ق ُ ] (اِخ ) نام قدیم شهر معرة است .
ذات القتاد. [ تُل ْق ُ ] (ع اِ مرکب ) نوعی از مار است . || (اِخ ) جایگاهی است به برسوی وادی به مدینة که میان دو کوه کوچک واقع است . (الم...
ذات القرطین . [ تُل ْ ق ُ طَ ] (اِخ ) لقب ماریة، مادر حرث بن جبلة ابن الحرث و زوجه ٔ جبلةبن الحرث دو ملک از ملوک آل جفنه .
ذات الفروة. [ تُل ْ ف َرْ وَ ] (ع اِ مرکب ) فروه بمعنی موی زهار است و از ذات الفروه مراد حشفه است . شاعر گوید : و ام ّ مثوای تدری لمتی و تغمر...