اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ذکور

نویسه گردانی: ḎKWR
ذکور. [ ذُ ] (ع اِ) ج ِ ذَکر. مردان . نران . نرینگان . ذکورة. ذِکار. ذِکارَة. ذُکران . ذِکَرَة. مقابل اناث : اولاد ذکور، پسران :
برّ تو بر تن وضیع و شریف
مهر تو در دل اناث و ذکور.

مسعودسعد.


از تو نوشند از ذکور و از اناث
بی دریغی در عطاها مستغاث .

مولوی .


اگر ببودی مرآت درلباس ذکور
ز عفتت ننمودی جمال چهره عیان .

سلمان ساوجی .


|| ذکورالبقل ؛ تره که دراز و سطبر باشد. بقول درشت و تلخ . || تره که ناپخته نتوان خوردن ، مقابل احرارالبقول . || ذکور عشب ؛ درشت و غلیظ و خشنها از گیاه . تره های سخت و زفت : قیل هو [ ای عضرس ] من اجناس الخطمی و قیل هو من ذکورالبقل . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ). || ذکورالأسمیة؛ باران که سرما و سیل آرد. || ذکور نخل ؛ خرمابنان بی ثمر. || ذکور حق . ج ِ ذکرالحق ؛ چکها، صکها. صکوک . ذکور حقوق . || ذکورالطیب ؛ ذِکارةالطیب و ذکورةالطیب ، یعنی عطرها و خوشبویها که جامه رنگین نکنند و از این روی مردان نیز توانند آن را بکار بردن . || شعوری گوید: آهن دمشقی را گویند.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
ذکور. [ ذَ ] (ع ص ) یادگیر. باحافظه . با ذاکرة. نیکو یادگیرنده . ذکیر. نیکو به یاد دارنده . صاحب ذاکره ٔ قوی . نیکو ذاکره : ان کنت کذوباً فکن ذک...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
زکور. [ زَ ] (ص ، اِ) سفله و بخیل و گرفته باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). همان ژکور است . (از شرفنامه ٔ منیری ). زفت بود و بخیل و دون...
زفت و زکور. [ زُ ت ُ زُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) دون . سفله . بخیل . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : چرخ فلک هرگز پیدا نکردچون تو یکی سفله و زفت...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.