اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رافع

نویسه گردانی: RʼFʽ
رافع. [ ف ِ ] (ع ص ) ۞ بردارنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ نظام ) (دهار) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). بلندکننده . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) فرازنده . (یادداشت مؤلف ). || بردارنده و رساننده ٔ حدیث از آن حضرت (ص ). (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): کل رافعة رفعت علینا من البلاغ ؛ ای کل نفس او جماعة مبلغة تبلغ عنا فلیبلغ الی حرمت المدینة. (حدیث ، از منتهی الارب ). || بلند: برق رافع؛برق بلند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از المنجد). || ناقة رافع؛ شتر ماده ٔ که فله برکشد برپستان . (منتهی الارب ). || پلیس مخفی ، از اینرو بدین نام نامیده شده است که خبر را به رئیس پلیس یا مقام و شخص دیگری گزارش میکند. ج ، رَفَعَة. (ازالمنجد). || رفعکننده . (فرهنگ نظام ). || دادخواه . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ نظام ). بردارنده ٔ قصه بر والی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). قصه و حال خود پیش حاکم برنده . (منتخب اللغات )(آنندراج ) (غیاث اللغات ). رافع یا رافع قصه ، شاکی . عارض . دادخواه . متظلم . (یادداشت مؤلف ): طلب رافع قصه کرد و او را در مجلس بنشاند. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 94). || قاصد. (فرهنگ نظام ). کسی که پیغام میبرد و پیغام می آورد. (ناظم الاطباء). || قریب گرداننده . (ناظم الاطباء). || برفعکننده ٔ کلمه . (منتهی الارب ). در اصطلاح نحو برفع کننده ٔ کلمه . (ناظم الاطباء). حرکت پیش دهنده کلمه را. (آنندراج ). (غیاث اللغات ). و رجوع به مرفوعات شود. || نامی از نامهای خدای تعالی . (یادداشت مؤلف ). || (اِخ ) نام سی و پنج صحابی است رض . (منتهی الارب ). سی و پنج صحابه است رض و آنان عبارتند از: 1 - رافعبن بدیل ورقاء. 2 - رافع مولی بدیل بن ورقاء. 3 - رافعبن بشیر 4 - رافع مولی رسول اﷲ (ص ) 5 - رافعبن حارث 6 - رافعبن جعدبه 7 - رافعبن ابوالجعد 8- رافع حاری النبی (ص ) 9 - رافعبن ثابت 10 - رافعبن خدیج 11 - رافعبن زید 12 - رافعبن سعد 13 - رافع مولی سعد 14 - رافعبن سنان 15 - رافعبن سهل انصاری 16 - رافعبن سهل بن زید 17 - رافع ابن ظهیر 18 - رافع مولی عائشة 19 - رافعبن عمروبن مخدج 20 - رافعبن عمروبن هلال 21 - رافعبن عمیر 22 - رافعبن عمیرة 23 - رافعبن عنتره 24 - رافعبن عنجدة 25 - رافع مولی غزیة 26 - رافع القرظی 27 - رافعبن مالک 28 - رافعبن معبد 29 -رافعبن معلی بن لوذان 30 - رافعبن معلی ابوسعید 31 -رافعبن مکیث 32 - رافعبن نعمان 33 - رافعبن یزید ثقفی 34 - رافعبن یزید اوسی 35 - رافعبن رفاعة. (از تاج العروس ). که نام آنان بترتیب تهجی ذکر خواهد شد.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن حُرَیملة. از منافقان بود که در شمارسعدبن حنیف و زیدبن لصیت و مالک بن ابی قوقل با حضرت پیغمبر مخالفت میکرد. (از امت...
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن حسین . مکنی به ابومغیرة از تابعان بود. رجوع به ابومغیرة رافع شود.
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن خداش ... که پس از شنیدن خبر مهاجرت حضرت رسول بسوی مدینه بدان شهر رفت و اسلام آورد. (از الاصابة ج 2 قسم اول ).
رافع. [ ف ِ ] (اِخ )ابن رفاعةبن رافع عجلان . وی تابعی بود، ولی برخی او را همان ابن رفاعه ٔ انصاری دانسته و احادیث نبوی را بوی نسبت داده ...
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن سالم ، وی را ابن سلمان فزاری نیز می خواندند؛ رافع عهد جاهلّیت را درک کرده و بنوشته ٔ بخاری و ابن ابی حاتم از عمر ر...
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن ظهیر. برادر اسیدبن ظهیر بود، و ابن حجر در الاصابة حدیثی به این عبارت : «انه نهی عن کراء الارض » از حضرت رسول بوسیل...
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن عنتره ؛ از صحابه ٔ حضرت رسول بوده است . (از تاج العروس ).
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن کمیت . از صحابه ٔحضرت رسول بود و حضرت در سال نهم هجرت او را بجهت اخد زکوة مأمور جهینه و عمروبن عاص را مأمور فزار...
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن لیث بن نصربن سیار. مردی انقلابی و از خاندانی بزرگ بود و در عهد هارون الرشید عباسی در سمرقند نیابت حکومت داشت . و بعل...
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن معبد؛ از اصحاب حضرت رسول بود. (از تاج العروس ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۷ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.