رافع
نویسه گردانی:
RʼFʽ
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن مقن ؛ ابن اثیر در کامل گوید که در سال 397 هَ . ق . وقتی که بدربن حسنویه ، حلوان و قرمیسین (کرمانشاه )را از دست ابوالفتح بن عناز گرفت او به رافعبن مقن پناه آورد و از او یاری خواست . بدر پیش رافع کسی فرستاد و دوستی و صفایی را که از عهد پدرش بین آنان بود بیاد او آورد و از یاری بدشمن خود وی را بازداشت ولی رافع اعتنایی نکرد. ناچار بین آنان جنگی درگرفت و رافع شکست خورد. رجوع به کامل ابن اثیر ج 9 ص 80 شود.
واژه های همانند
۶۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) سلمی ، ابن بشیر سلمی از صحابه ٔ حضرت رسول (ص ) بود و بشیر بواسطه ٔ پسرش حدیث شریفی را روایت کرد. (از قاموس الاعلام ترکی...
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) شامی ، ابن عمیر از مردم شام بود، و یک حدیث از حضرت رسول روایت کرد. رجوع به الاصابة ج 2 قسم اول و قاموس الاعلام ترکی ...
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) صمیدی سلامی ،ابن محمدبن هجرس بن شافع صمیدی سلامی ملقب به جمال الدین و مکنی به ابوالعلاء. وی قاری و محدث و پدر حافظ ...
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) طائی ، ابن جابر طائی . رجوع به رافعبن عمرو در همین لغت نامه و الاصابة ج 2 شود.
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) طائی ، ابن عمیرة الطائی مکنی به ابوالحسن ؛ او از تابعان بود و به خالدبن ولید در عزیمت به شام راهنمایی کرد. وفات وی ب...
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) طائی سنبسی ، ابن عمروبن جابربن حارثةبن عمروبن محصن ابوالحسن طائی سنبسی . وی را ابن عمیرة نیز می خواندند و گویند او هما...
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) غفاری ، ابن عمروبن مجدع ۞ و بقولی مجدع بن حاتم بن حارث بن نفیلةبن ضمرة بن بکربن عبدمناةبن کنانة کنانی ضمری معروف ب...
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) قرظی . ابن حجرگوید: برحسب نوشته ٔ ابن شاهین وی از بنوزنباع و سپس از بنوقریظة بود. رجوع به الاصابة ج 2 قسم اول شود.
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) مدنی ، ابن حفص مدنی راوی بوده و از عمربن عبدالعزیز روایتی آورده است . رجوع به سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 281 شود.
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) مرنی ، ابن عمروبن هلاک مرنی صحابی بود و با برادرش عائد درک فیض حضور حضرت رسول کرد و سپس در بصره سکونت گزید و برخی ا...