اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رافع

نویسه گردانی: RʼFʽ
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) اقطع، ابن حسین بن حمادبن مسیب ، معروف به رافع اقطع. امیرعرب درنواحی بغداد بود. و در زمره ٔ ادیبان و دانشمندان و شاعران بشمار میرفت و مادرش علویه ٔ بافضلی بود. رافعدر کارهای نظامی و جنگی دست داشت و صاحبنظر بود. وفات وی بسال 427 هَ . ق . روی داد. بیت زیر او راست :
ألیس من الخسران ان ّ لیالیاً
تمر بلا نفع و تُحسب من عمری .

(از فوات الوفیات ج 1).


رجوع به اعلام زرکلی ج 3 چ 2 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
رافع. [ ف ِ ] (ع ص ) ۞ بردارنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ نظام ) (دهار) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). بلندکننده . (مه...
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) آزادشده ٔ حضرت عائشه رض که راوی حدیث شریف : «عادی اﷲ من عادی علیاً» میباشد. و رجوع به الاصابة ج 2 قسم اول و قاموس ا...
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) غلام بدیل بن ورقاء. از صحابه ٔ رسول (ص ) بوده است . (از تاج العروس ).
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) غلام سعد... که ابونعیم بسلسله ٔ اسناد این حدیث نبوی : «الجار احق بسقبه » را از قول او روایت کرده است . (از الاصابة ج 2 ق...
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) غلام عبیدبن عمیر اسلمی ... (از الاصابة ج 2 قسم اول ).
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) غلام غزیةبن عمرو... که بقول ابوعمرو درغزوه ٔ احد شهید شده است . (از الاصابة ج 2 قسم اول ).
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن ابی رافع. رجوع به رافع طایی سنبسی عمروبن جابر... در همین لغت نامه شود.
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن ابی رافع. غلام حضرت رسول که باوردی او را در عداد صحابه آورده ولی دلیلی یاد نکرده است . بلکه ذکر این مطلب را از ...
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن ثابت ... که به مصر رفته است . ابن مندة میان او و رویفعبن ثابت فرق گذاشته ولی بنوشته ٔ ابونعیم هر دو یک تن بوده ...
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن حبیر مطعم . که دینوری داستانی را که بین او و علأبن عبدالرحمان خرمی گذشته است نقل میکند. رجوع به عیون الاخبار ج...
« قبلی صفحه ۱ از ۷ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.