اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رایی

نویسه گردانی: RʼYY
رایی . (ص نسبی ) منسوب به رای که پادشاه هندوان باشد. || (حامص ) از «رای » و پساوند مصدری «َی » که بیشتر با اسم یا صفت ترکیب شود، مانند خودرایی ، تیره رایی ، پاکیزه رایی . و رجوع به این ترکیب ها و نظایر آن در ذیل رای شود.
- پاکیزه رایی ؛ حالت و صفت پاکیزه رای . پاک اندیشی . نیک اندیشی :
چو پاکی و پاکیزه رایی کنی
چرا دعوی چارپایی کنی .

نظامی .


- تیره رایی ؛ حالت و صفت تیره رای :
ز نادانی و تیره رایی که اوست
خلاف افکند در میان دو دوست .

سعدی .


- خودرایی ؛ خودرائی . استبداد. مستبد برأی بودن . عدم توجه بنظر و عقیده ٔ دیگران در امر یا اموری : هرکه نصیحت از روی خودرایی کند خود به نصیحت محتاج تر است . (گلستان ).
تاب خوردم رشته واراندر کف خیاط صنع
بس گره بر ضبط خودبینی و خودرایی زدم .

سعدی .


- روشن رایی ؛ حالت و صفت روشن رای . داشتن فکر روشن : و چه بود که این مهتر [ ابونصر مشکان ] نیافت ازدولت و نعمت و جاه و منزلت و خرد و روشن رایی و علم .(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 597).
|| (ص نسبی )در تداول عامه ٔ گناباد و برخی نقاط دیگر ایران بجای راهی بکار رود و رایی شدن و رایی کردن را بجای راهی شدن و راهی کردن یعنی روانه شدن و روانه کردن بکار برند. در اطراف کرمان گویند: این میوه را از رایی (یا از راییان ) خریدم نه از بازار؛ یعنی از فروشنده ٔ راهگذار، و این اصطلاح مختص کسانی است که با الاغ و استر میوه می آورند و سر راهی میفروشند.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
نیک رایی . (حامص مرکب ) نیک اندیشی . (فرهنگ فارسی معین ) : همه دیانت و دین ورز و نیک رایی کن که سوی خلد برین باشدت گذرنامه . شهید.ای مایه ...
سست رایی . [ س ُ ] (حامص مرکب ) عمل سست رای . بی تدبیری : که رای و بزرگان گوایی دهندنه از بیم و از سست رایی دهند. فردوسی .کتاب از دست دادن...
خیره رایی . [رَ / رِ ] (حامص مرکب ) استبداد. لجاجت : چهار است آهوی شه آشکارکه شه را نباشد بترزین چهاریکی خیره رایی دگر بددلی سوم زفتی و چار...
تیره رایی . [ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) بدرایی وناراستی و نادرستی . بداندیشی و بدفکری : در این کشور که هست از تیره رایی سیه کافور و، اعمی روشنا...
روشن رایی . [ رَ / رُو ش َ ] (حامص مرکب ) صفت روشن رای . داشتن تدبیر درست و فکر صائب : چه بود از دولت و نعمت و خرد و روشن رایی که این مهتر...
آشفته رایی . [ ش ُ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) چگونگی و حالت آشفته رای .
آهسته رایی . [ هَِ ت َ / ت ِ] (حامص مرکب ) چگونگی و صفت آهسته رای . رزانت رای .
شوریده رایی . [ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی شوریده رای : همی ترسید کز شوریده رایی کند ناموس عدلش بی وفایی .نظامی .
رائی ناک . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بم پشت شهرستان سراوان در 570 هزارگزی جنوب خاوری سراوان و 9 هزارگزی جنوب راه فرعی سراوان به ...
خویشتن رائی . [ خوی / خی ت َ ] (حامص مرکب ) خودرائی : دریغ روز جوانی و عهد برنائی نشاط کودکی و عیش و خویشتن رائی .سعدی .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.