اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رایی

نویسه گردانی: RʼYY
رایی . (اِخ ) ابوعثمان ربیعةبن ابی عبدالرحمان ، معروف به ربیعةالرای ، و نام ابوعبدالرحمان فروخ بود غلام آل منکدر تیمی (بنی تیم قریش ). او را بدین سبب رایی گفتند که به مذهب رأی و قیاس (که مذهب اهل کوفه بود) آشنایی و علم کامل داشت و خود نیز اهل رأی بود. او از انس بن مالک و سائب بن یزید روایت کرد و مالک ثوری و دیگران از وی روایت دارند. رایی بسال 136 هَ . ق . درگذشت . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
نیک رایی . (حامص مرکب ) نیک اندیشی . (فرهنگ فارسی معین ) : همه دیانت و دین ورز و نیک رایی کن که سوی خلد برین باشدت گذرنامه . شهید.ای مایه ...
سست رایی . [ س ُ ] (حامص مرکب ) عمل سست رای . بی تدبیری : که رای و بزرگان گوایی دهندنه از بیم و از سست رایی دهند. فردوسی .کتاب از دست دادن...
خیره رایی . [رَ / رِ ] (حامص مرکب ) استبداد. لجاجت : چهار است آهوی شه آشکارکه شه را نباشد بترزین چهاریکی خیره رایی دگر بددلی سوم زفتی و چار...
تیره رایی . [ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) بدرایی وناراستی و نادرستی . بداندیشی و بدفکری : در این کشور که هست از تیره رایی سیه کافور و، اعمی روشنا...
روشن رایی . [ رَ / رُو ش َ ] (حامص مرکب ) صفت روشن رای . داشتن تدبیر درست و فکر صائب : چه بود از دولت و نعمت و خرد و روشن رایی که این مهتر...
آشفته رایی . [ ش ُ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) چگونگی و حالت آشفته رای .
آهسته رایی . [ هَِ ت َ / ت ِ] (حامص مرکب ) چگونگی و صفت آهسته رای . رزانت رای .
شوریده رایی . [ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی شوریده رای : همی ترسید کز شوریده رایی کند ناموس عدلش بی وفایی .نظامی .
رائی ناک . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بم پشت شهرستان سراوان در 570 هزارگزی جنوب خاوری سراوان و 9 هزارگزی جنوب راه فرعی سراوان به ...
خویشتن رائی . [ خوی / خی ت َ ] (حامص مرکب ) خودرائی : دریغ روز جوانی و عهد برنائی نشاط کودکی و عیش و خویشتن رائی .سعدی .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.