رباح
نویسه گردانی:
RBAḤ
رباح . [ رُ ] (ع اِ) رباح . میمون نر. اسمی است از رُبّاح که زمخشری تخفیف آنرا جایز شمرده است . (از اقرب الموارد). میمون نر. مخفف رُبّاح در لهجه ٔ یمن . || بچه ٔ میمون . (از متن اللغة). || بچه شتر لاغر. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
ربعة. [ رُ ع َ ] (ع مص )خراب شدن و افتادن سقف و دیوار جدید و هرچه تازه برروی هم انبار کرده باشند ناگاه . (لغت محلی شوشتر).
ربعة. [ رَ ع َ ] (اِخ ) حیی است از اسد، و از آن حی است اوس بن عبداﷲ ربعی تابعی . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
رباءة. [ رَ ءَ ] (ع اِ) پشته و بلندی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
شخص گندمگونی که متوسط القامه است