اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رج

نویسه گردانی: RJ
رج . [ رَ ] (اِ) صف . رسته . رده . رجه . قطار. (ناظم الاطباء). ردیف . راسته . رگه . مردف . (یادداشت مرحوم دهخدا). رژه :
نه در بذل تو ذل امتناعست
نه در بِرّ تو رج ّ انتظار است .

مسعودسعد.


یک رج آجر و یک رج خشت ؛ یعنی یک ردیف آجر. یک ردیف خشت . (یادداشت مرحوم دهخدا). از یک رج پله های سنگی بالا رفتند؛یعنی از یک ردیف . (از یادداشت مرحوم دهخدا).
- رج بستن ؛ رده بستن . صف زدن . صف بستن .
- رج شدن ؛ قطار شدن . ردیف شدن . منظم شدن .
- رج کردن ؛ مردف کردن . قطار کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
|| منتظم . منتسق : کج می گوید اما رج میگوید. (یادداشت مرحوم دهخدا). || ریسمان . ریسمان بنایی . ریسمانی که روی آن رخت آویزند.(از فرهنگ فارسی معین ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
رج . [ رَج ج ] (ع مص ) جنبانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مصادراللغة زوزنی ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان ترتیب عادل بن علی ) (ناظم ا...
رج . [ رَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان ملایعقوب بخش مرکزی شهرستان سراب . سکنه ٔ آن 114 تن است . آب آن از رودخانه و چشمه تأمین میشود. محصو...
رج . [ رَ ] (اِخ ) دوازدهمین جد زرتشت که در تاریخ طبری بدین صورت و در مروج الذهب بصورت «ارج » و «آرج » و در بندهشن و دینکرد و زاداسپرم بصورت...
موزی رج . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جلال ازرک بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در 6 هزارگزی شمال ساری با 520 تن سکنه . آب آن از رودخان...
چشمه رج . [ چ َ م َ رَ ](اِخ ) دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 42 هزارگزی باختر درمیان و 10 هزارگزی راه شوسه ...
خط به خط پیمودن. پوییدن نقطه به نقطه یک سطح به همان ترتیب که قالیبافان تا پایان کار رج به رج بر سطح قالی گره می افکنند. معادل واژه انگلیسیScanning
رج کردن . [ رَ ک َدَ ] (مص مرکب ) به صف نهادن . به صف کردن . به دسته کردن . به ردیف کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). مردف ساختن . به راه ن...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.