اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رخ

نویسه گردانی: RḴ
رخ . [ رُ ] (ع اِ) نام گیاهی است که آنرا لوخ خوانند و از آن حصیر بافند و انگور و خربزه بدان آویزند. (دهار). نام گیاهی است که آنرا لوخ گویند و از آن حصیر بافند. (لغت محلی شوشتر). نام گیاهی که آنرا دوخ و روخ و لخ و لوخ نیز گویند. (از شعوری ج 2 ص 22). نام گیاهی است که آنرا دوخ و لخ و لوخ نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). گیاه لوخ که از آن حصیر بافند. (ناظم الاطباء). به معنی لوخ نیز آمده یعنی آنچه از آن حصیر بافند. (فرهنگ سروری ). لخ که از آن بوریا بافند و روخ نیز گویند. (از رشیدی ). جهانگیری یک معنی رخ و روخ را نام گیاهی تازه نوشته ، لیکن درآن معنی مشدد و عربی است به معنی گیاه تازه که استعمالش در فارسی ثابت نیست ، یا دخ و دوخ است و تصحیف خوانی شده . (فرهنگ نظام ) ۞ .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
رخ . [ رُ ] (اِ) رخساره . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔمؤلف ) (ناظم الاطباء) (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (غیاث اللغات ) (از فرهنگ جهان...
رخ . [ رُ ] (اِخ ) ۞ مرغی است عظیم . (رشیدی ). نام مرغی است عظیم که فیل و کرگدن را می رباید و بالا می برد و به مشابهت آن نام مهره ٔ شطر...
رخ . [ رُخ خ ] (ع اِ) رُخ . گیاهی است نرم و سست . (از اقرب الموارد). || مهره ای است در شطرنج . ج ، رِخاخ ، رِخَخة. رخ شطرنج . (دهار). مهره ...
رخ . [ رَ ] (اِ) مخفف راخ . شکسته و پاره . (فرهنگ نظام ). رخنه . (غیاث اللغات ) (برهان ) (آنندراج ). شکاف . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فره...
رخ . [ رِ ] (اِ صوت )آواز دندان و آوازهای مانند آن که اغلب مکرر استعمال می شود. (فرهنگ نظام ). خرت . قرچ . قروچ . قروچ قروچ .
رخ . [ رَخ خ ] (ع مص ) پاسپر کردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پاسپر کردن و لگدکوب کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آمیختن شراب ...
رخ . [ رُ ] (اِخ ) دهی از دهستان عربخانه ٔ بخش شوسف شهرستان بیرجند. سکنه ٔ آن 120 تن . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات می باشد. (از فرهنگ جغ...
رخ . [ رُ ] (اِخ ) نام کوهی است میان اصفهان و چهارمحال و نیز نام جهت جنوبی همان کوه مقابل سینه که شمالی آن است . (یادداشت مؤلف ).
رخ . [ رُخ خ ] ۞ (اِخ ) پشته ای است از پشته های نیشابور. از آنجاست هارون رخی نیشابوری و ابن عبدالصمد نیشابوری . (از لباب الانساب ).
رخ رخ . [ رَ رَ ] (ص مرکب ) رخنه رخنه . (یادداشت مؤلف ). چاک چاک . ظاهراً مبدل و مخفف لخت لخت است : ای کرده دلم غم تو رخ رخ تا چند کنم ز ع...
« قبلی صفحه ۱ از ۷ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.