اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ردی

نویسه گردانی: RDY
ردی . [ رِ ] (از ع ، اِ) ممال رِدا. (یادداشت مؤلف ) :
به اسب و جامه ٔ نیکو چرا شدی مشغول
سخنْت نیکو باید نه طیلسان و ردی .

ناصرخسرو.


به بارگاهی کز فخر همتش جوید
ز ظل پرده ٔ او دوش آفتاب ردی .

ابوالفرج رونی .


محرمان چون ردی از صبح درآرند به کتف
کعبه را سبز لباسی فلک آسا بینند
صبح را در ردی ساده ٔ احرام کشند
تا فلک را سلب کعبه مهیا بینند.

خاقانی .


گفت دارم از درم نقره دویست
نک ببسته سخت بر گوشه ٔ ردیست .

مولوی .


و رجوع به ردا و رداء شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
ردی . [ رَدْی ْ ] (ع مص ) رَدَیان . جهجهان رفتن یا بنوعی از رفتار میان رفتن و دویدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). دویدن ستور. (...
ردی . [ رَ دا ] (ع اِ) ج ِ رَداة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به رَداة شود.
ردی . [ رَ دا ] (ع اِمص ) هلاکی . ج ، رَداة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (دهار) : درپوشید رِدای رَدی ̍ و درآمد در عماری بلاء. (ت...
ردی . [ رَ دا ] (ع مص ) هلاک گردیدن . (ناظم الاطباء). هلاک شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (ترجمان القرآن چ دبی...
ردی . [ رَ ] (ع ص ) رَد. رجل رَد؛ مرد هالک . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ردی . [ رَ دی ی ] (ع ص ) ۞ رَدی ٔ. بدو بی قدر. (ناظم الاطباء). مقابل جَیّد. و بتشدید دال مکسور خطاست . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). قبیح و بد، م...
ردی . [ رُدْ دا ] (ع ص ، اِ) زن مطلقه که به خانه ٔ پدر و مادر خود برگردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زن مطلقه . (از اقرب الموا...
ردی ٔ. [ رَ ] (ع ص ) رَدی ّ. تباه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مُطَیَّخ . (منتهی الارب ). خبیث . (یادداشت مؤلف...
اسهال ردی . [ اِ ل ِ رَ دی ی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ شبه وبا.
ردی الکیموس . [ رَ دی یُل ْ] (ع اِ مرکب ) غذایی که در او خلط غیر معتدل القوام و الکیفیة پیدا شود. (غیاث اللغات ) (از آنندراج ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.