اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رگ زن

نویسه گردانی: RG ZN
رگ زن . [ رَ زَ ](نف مرکب ) فصاد. (ملخص اللغات خطیب کرمانی ) (دهار).نشترزن . فصاد و جراح . (آنندراج ). حجام :
آمد آن رگ زن مسیح پرست
شست الماسگون گرفته به دست .

عسجدی .


رگ زدن باید برای دفع خون
رگ زنی آمد بدانجا ذوفنون .

مولوی .


پس طبیب آمد به دارو کردنش
گفت چاره نیست هیچ از رگ زنش .

مولوی .


درشتی و نرمی بهم در به است
چو رگ زن که جراح و مرهم نه است .

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.