اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رند

نویسه گردانی: RND
رند. [ رَ ] (اِ) تراشه را گویند که از چوب جدا شود. (برهان قاطع). تراشه ٔ چوب که از رنده کشیدن فرومی افتد. (غیاث اللغات ). آنچه از چوب بوقت رنده کردن فروریزد. (آنندراج ). رندش . (برهان ) (آنندراج ) :
رندی که ز رنده ام برآید
بر عارض حور، جعد ۞ شاید.

خاقانی (از آنندراج ).


|| دست افزاری که درودگران بدان چوب و تخته تراشند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رنده . رجوع به رنده شود. || حرف و سخن . (برهان قاطع) (آنندراج ) (جهانگیری ). || (ص ) هر چیز زمخت را گویند همچو مازو و هلیله و پوست انار و امثال آن . (برهان قاطع). چیزی بود زمخت مانند هلیله و مازو و پوست انار. (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ). هر چیز زمخت و قابض مانند پوست انار و مازو. (ناظم الاطباء). چیزی که گلو و دهان فراهم کشد چون پوست انار و مانند آن . (صحاح الفرس ). گس . عَفِص :
فند خراکن که زودفر شود هر رند [ کذا ]
هرچه به آخر بهست جان ترا آن پسند.

رودکی (از صحاح الفرس ).


|| (نف مرخم ) چوب تراش و تراشنده . (برهان قاطع). مخفف «رندنده ». (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || (اِ) گرد و غبار باشد، چه خاک رند گردی را گویند که از او خاک برخیزد و آن را خاکسار گویند. (آنندراج ). گرد و خاک رند یعنی گردی که از خاک برآید. (جهانگیری ) :
چو نور قبله ٔ زردشت نور دو رخ تو
نشست گرد وی اندر ز مشک و غالیه رند.

رودکی (از جهانگیری ).


سمند ترا باد در نوبهار
ز کافور جودان دهد خاک رند.

سیف اسفرنگ (از آنندراج ).


|| (اِمص ) ربودن . دزدیدن . (جهانگیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ). || (نف مرخم ) رباینده . دزدنده .
- لقمه رند ؛ لقمه ربای .لقمه دزد :
نفس موشی نیست الا لقمه رند
قدر حاجت موش را عقلی دهند ۞ .

مولوی (از جهانگیری ).


|| (ص ) یکی از معانی رند را فرهنگ جهانگیری و به تبعیت از او برهان و آنندراج ، خوشبوی ذکر کرده و بیت ذیل را از سوزنی شاهد آورده است :
به تندباد اجل جان سپار جان عدوت
تو جان فزای بروی نگار و باده ٔ رند.

سوزنی .


اما مرحوم دهخدا بر این معنی ایراد کرده و در حاشیه ٔ جهانگیری چنین می نویسد: غلط محض است هم معنی خوشبوی برای رند و هم کلمه ٔ رند در شعر سوزنی . کلمه در بیت سوزنی تند است و بمعنی جایی است که انگور و شراب آن خوب بوده است و سوزنی مکرر نام آنجا را برده است :
خصم تو چو شمع باد بر گذر تندباد
بر کف تو چون چراغ باده ٔ انگور تند.

سوزنی .


دلت با خرمی با اهل عشرت
کفت با جامه ٔ صهبای تندی .

سوزنی .


و آوردن تندباد در بیت مذکور در جهانگیری و بیت دیگری که نقل شد جناس است با تند. رجوع به تَنْد شود. || (فعل امر) امر به رندیدن یعنی برند. (از برهان قاطع).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۷ ثانیه
زمین رند. [ زَ رَ ] (نف مرکب ) تراشنده و خراشنده ٔ زمین : از هیبت مژگان دو بادام تو بی جنگ چنگال هژبران زمین رند شکسته . سوزنی .رجوع به رندی...
کهنه رند.[ ک ُ ن َ / ن ِ رِ ] (ص مرکب ) سخت گربز. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کهنه حریف . بسیار مکار و زیرک .
رند، واژه‌ای فارسی است به معنای زیرک، حیله‌گر، منکر، بی‌قید و لاابالی، بی‌سر و پا و آن که پایبند آداب و رسوم عمومی و اجتماعی نباشد و مصلحت‌اندیشی را ا...
خرمرد رند. [ خ َ م َ دِ رِ] (اِ مرکب ) احمقی که کار زیرکان کردن خواهد و از عهده نیاید. ریش گاو. زیرک سار. (یادداشت بخط مؤلف ).
آسمان رند. [ س ْ / س ِ رَ ] (نف مرکب ) آسمان خراش .
رند بازاری. [ رِ] (ص. نسبی) رندِ و لاابالی سرگردان در کوچه و بازار. مبتذل و عامی. نیز. تَه بازاری. جمعی که جا و مکانی ندارند و در ته بازار می باشند. ا...
لاکالپ رند. [ رِ ن ِ ] (اِخ ) گوتیه دو. رُمان نویس فرانسوی . مولد پری گور. مؤلف افسانه های طویل و با ارج : کاساندر، کلئوپاتر و غیره . (1614-166...
استخوان رند. [ اُ ت ُ خوا / خا رَ ] (اِ مرکب ) استخوان رباست . (جهانگیری ) (برهان ). همای باشد و آن پرنده ایست که پیوسته استخوان خورد. (برهان )....
رند دهل دریده . [ رِ دِ دُ هَُ دَ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) کنایه از کسی است که قدم از جاده ٔ شرع بیرون نهاده باشد. (برهان قاطع). کسی...
همچنین در روایات دینی اسلامی و ...مورت یا مورد گیاهی است مقدس در آیین زرتشت. در کتاب بندهش در بخش آفرینش گیاهان این گیاه نماد اهورا مزدا است.[نیازمند ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.